اشعار روز عرفه

تاریخ انتشار:
اشعار روز عرفه
اشعار روز عرفه

 عرفه روضه ی زینب چقَدَر می چسبد
عرفه دیده ی بارانی و تر می چسبد

عرفه بال بگیرم ز دم روضه ی تو
بزنم تا حرم پاک تو پر می چسبد

عرفه گریه کنان خاک بریزم بر سر
گر بماند ز غمت در دل اثر می چسبد

خواندن خطبه و رسوا شدن اهل عرب
نام این کار گذارید هنر، می چسبد

سر ارباب جدا شد جلوی نهر فرات
روضه خوان روضه بخوان روضه ی سر می چسبد

قتلگه بودم و دیدم که کسی می گوید
سر بریدن جلوی چشم پدر می چسبد

نیزه در دست کسی گفت به صد خوشحالی
زدن نیزه به بالای جگر می چسبد

ناگهان گفت رقیه به یکی از اعراب
زدن عمه ی ما بین گذر می چسبد ؟

یک حرامی به خودش گفت که این زینب هم
گر بگیرد ز لگد درد کمر می چسبد

اشعار روز عرفه

غلامرضا سازگار

ای بیابـان منـا، یوسف زهرا کجاست؟
سیّد و مولای ما، یوسف زهرا کجاست؟

بوی مهدی می‌رسد از بیابان منا
در کجا دارد مکان آن ولیّ کبریا؟

کاش میدیدم رخش می‌نمودم جان فدا
ملجأ و مولای ما، یوسف زهرا کجاست؟

ای بیابـان منـا، یوسف زهرا کجاست؟
سیّد و مولای ما، یوسف زهرا کجاست؟

کاش می‌دیدم کجاست خیم? مولای من
تا به گردش پر زند روح از اعضای من

گر نبینم در منا روی او را، وای من
وجه ذات کبریا یوسف زهرا کجاست؟

ای بیابـان منـا، یوسف زهرا کجاست؟
سیّد و مولای ما، یوسف زهرا کجاست؟

در کنار اویم و روی او را ننگرم
من از او هستم جدا اوست اینجا در برم

دیده‌ام قابل نبود، خاک عالم بر سرم
تا مرا بخشد ضیاء یوسف زهرا کجاست؟

ای بیابـان منـا، یوسف زهرا کجاست؟
سیّد و مولای ما، یوسف زهرا کجاست؟

ای عزیز فاطمه، در کجا کردی وقوف
ای تو مولای همه در کجا کردی وقوف

با دعا و زمزمه، در کجا کردی وقوف
می‌دهم دائم ندا، یوسف زهرا کجاست؟

ای بیابـان منـا، یوسف زهرا کجاست؟
سیّد و مولای ما، یوسف زهرا کجاست؟

خیزم از جا کو به کو شیون و غوغا کنم
با سرشگ دیدگان عقده از دل واکنم

بلکه آن گم گشته را در منا پیدا کنم
بار معبودا خدا! یوسف زهرا کجاست؟

ای بیابـان منـا، یوسف زهرا کجاست؟
سیّد و مولای ما، یوسف زهرا کجاست؟

اشعار روز عرفه

غلامرضا سازگار

ز سرشک دیده خاکِ عرفات را بشویم
به منا و یا به مشعر به کجا تو را بجویم؟

تو اگر به من‌کنی پشت، چه ‌کسی به من ‌کند رو؟
من اگر به تو نگویم به که درد خود بگویم؟

اگرم ز در برانی دگر آبرو ندارم
به خدا نمی‌گذاری که بریزد آبرویم

به گناه بی‌شمارم، ز تو سخت شرمسارم
خجلم از این که حتی نمی‌آوری به رویم

من اگر تو را ندیدم تو به من گشای چشمی
چه شود به یک نگاهت بدهند شستشویم؟

تو کنار من نشستی و من از تو دور ماندم
قدمت به روی چشمم قدمی بیا به سویم

من اگر سیاه رویم تو تمام چشم لطفی
به سیاهی‌ام نبینی که سفید گشته مویم

ز هوا پرم درونم چو درون طبل خالی است
تو بیا و اکتفا کن ز کرم به های و هویم

تو به من تبسمی کن تو ز من بپرس حالی
که تمام عرض حالم شده عقده در گلویم

نگهی به «میثمت» کن که بوَد چو جام خالی
چه شود اگر بریزی تو شراب در سبویم

اشعار روز عرفه

غلامرضا سازگار

لبیک که در دل عرفات است و منایم
لبیک که از خویش نمودند جدایم

لبیک که سر تا به قدم محو خدایم
لبیک که امروز ندانم به کجایم

پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم
گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم

آن وادی سوزنده که دل راهسپارش
پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش

دارند همه رنگ خدائی زعبارش
هر کس به زبانی شده همصحبت یارش

قومی به مناجات و گروهی به دعایند
از خویش سفر کرده در آغوش خدایند

این جا عرفات است و یا روح من آن جاست
هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست

پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست
این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست

این سوز حسین است که خود بحر نجات است
می سوزد و مشغول دعای عرفات است

دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود
ما غافل و در وادی مشعر خبری بود

در محفل حجاج صفای دگری بود
اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود

هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت
اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت

ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید
آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟

آیاد دل شب نالۀ مهدی نشنیدید
آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟

آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود
دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود

امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید
گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید

در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید
یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید

شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید
از یار بخواهید رخ یار ببینید

امروز که حجاج به صحرای منایند
از خویش جدایند و در آغوش خدایند

لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند
در ذکر خدا با نفس روح فزایند

کردند پر از زمزمه و ناله منی را
یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را

این قافله از عشق به جان سلسله دارند
این قافله با قافله ها فاصله دارند

این قافله جا در دل هر قافله دارند
این قافله تا مسلخ خون هر وله دارند

این قافله تا کعبۀ جان خانه بدوشند
از خون گلو جامۀ احرام بپوشند

هفتادو دو حاجی همه با رنگ خدائی
از مکه برون گشته شده کربلائی

از پیر و جوان در ره معشوق فدایی
جسم و سرشان کرده زهم میل جدائی

اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش
پیداست شهادت زسفیدی گلویش

خیزید جوانان که علی اکبرتان رفت
ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت

از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت
گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت

ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت
از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت

ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود
دیروز حسین بن علی بین شما بود

سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود
از روز ازل کعبۀ او کرببلا بود

امروز به هجرش همه گریان بنشینید
فردا سر او را به سر نیزه ببینید

در مکّه بپرسید ز زن های مدینه
زینب به کجا رفت کجا رفت سکینه

کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه
کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه

ای دخترکان یکسره با شیون و ناله
خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله

زین قافله روزی به مدینه خبر آید
کرببلا و بلا زینب خونین جگر آید

با آتش هفتادو دو داغ از سفر آید
از منبر و محراب نبی ناله برآید

تا حشر از این شعله بلرزد دل (میثم)
تنها نه دل (میثم) جان همه عالم

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.