آية الله مكارم شيرازى

اسوه‏ ها و الگوها

تاریخ انتشار:
هركس در زندگى خود، اسوه و پيشوايى دارد كه سعى مى كند خود را به او نزديك سازد، و پرتوى از صفات او را در درون جان خود ببيند.
اسوه

هركس در زندگى خود، اسوه و پيشوايى دارد كه سعى مى كند خود را به او نزديك سازد، و پرتوى از صفات او را در درون جان خود ببيند.
به تعبير ديگر، در درون دل انسان جايى براى اسوه ها و قهرمانها است؛ و به همين دليل، تمام ملتهاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى، و گاه پندارى متوسل مى شوند، و بخشى از فرهنگ و تاريخ خود را بر اساس وجود آنها بنا مى كنند؛ در مجالس خود از آنها سخن مى گويند و آنها را مى ستايند؛ و سعى مى كنند خود را از نظر صفات و روحيات به آنها نزديك سازند.
اضافه بر اين، اصل «محاكات» (همرنگ شدن با ديگران، مخصوصا افراد پرنفوذ و با شخصيت) يكى از اصول مسلم روانى است. مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با ديگران (مخصوصا با قهرمانان) احساس مى كند؛ و به همين علت، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مى شود.
اين جذب و ان جذاب، در برابر افرادى كه انسان نسبت به آنها ايمان كامل دارد، بسيار نيرومندتر و جذابتر است.
به همين دليل، ما در اسلام دو اصل به نام «تولى» و «تبرى» داريم؛ يا به تعبير ديگر: «حب فى الله» و «بغض فى الله» كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است. طبق اين دو اصل ما موظفيم دوستان خدا را دوست داريم و دشمنان خدا را دشمن، و پيشوايان بزرگ دين يعنى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: را در همه چيز اسوه و الگوى خود قرار دهيم.
اين دستور بقدرى مهم است، كه در آيات قرآن به عنوان نشانه ايمان، و در روايات اسلامى به عنوان «اوثق عرى الايمان»(محكمترين دستگيره ايمان) معرفى شده، و تا «تولى» و «تبرى» نباشد، بقيه اعمال عبادات و اطاعات، بى حاصل شمرده شده است، كه مدارك آن از آيات و روايات را به خواست خدا در بحثهاى آينده خواهيم ديد.
اين تولى و تبرى يا «حب فى الله و بغض فى الله» يكى از گامهاى بسيار مهم و مؤثر در تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است.
روى همين اصل، بسيارى از علماى اخلاق وجود استاد و مربى را براى رهروان اين راه، لازم شمرده اند، كه بحث مشروح آن در آينده خواهد آمد.
با اين اشاره به سراغ آيات قرآن مى رويم و مساله تولى و تبرى را در قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مما تعبدون من دون الله (سوره ممتحنه، آيه 4)
2- لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هو الغنى الحميد (سوره ممتحنه، آيه 6)
3- لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا (سوره احزاب، آيه 21)
4- لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهم اوابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون (سوره مجادله، آيه 22)
5- يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم (سوره ممتحنه، آيه 13)
6- والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم (سوره توبه، آيه 71)
7- الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (سوره بقره، آيه 257)
8- يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و كونوا مع الصادقين (سوره توبه، آيه 119)

ترجمه

1- سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم (مشرك) خود گفتند ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم!
2- (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند؛ و هر كس سر پيچى كند (به خويشتن ضرر زده است، زيرا) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.
3- مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به حمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.
4- هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته، و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است و آنان (نيز) از خدا خشنودند، آنها «حزب الله»اند، بدانيد «حزب الله» پيروز و رستگارند.
5- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد!
6- مردان و زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى كنند؛ نماز را بر پا مى دارند؛ و زكات را مى پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد؛ خداوند توانا و حكيم است!
7- خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى سازد؛ (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى برند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.
8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد!

تفسير و جمع بندى

از آيات سوره ممتحنه بخوبى بر مى آيد كه بعضى از مؤمنان تازه كار و بى خبر از دستورات اسلام، با دشمنان سر و سرى داشتند.
از شان نزول آيات آغاز اين سوره استفاده مى شود كه پيش از فتح مكه فردى به نام «حاطب بن ابى بلتعه» توسط زنى به نام «ساره» نامه اى مخفيانه به اهل مكه نوشت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله قصد دارد به سوى شما بيايد و مكه را فتح كند، آماده دفاع از خود باشيد.
اين در حالى بود كه پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله آماده فتح مكه مى شد، و ترتيبى داده بود كه اين خبر به هيچ وجه منتقل به مردم مكه نشود تا مقاومت چندانى نشود، و خونها كمتر ريخته شود.
زن آن نامه را گرفت و در لاى گيسوان خود پنهان نمود و بسرعت به سوى مكه حركت نمود.
جبرئيل اين ماجرا را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد، و  آن حضرت، على عليه السلام را براى گرفتن نامه به تعقيب او فرستاد؛ او در آغاز منكر شد، و هنگامى كه مورد تهديد قرار گرفت، نامه را بيرون آورد و خدمت حضرت على عليه السلام داد؛ و آن حضرت نامه را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد.
حاطب احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت؛ و عذرى آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله عذر او را ظاهرا پذيرفت؛ و آيات آغاز سوره ممتحنه به عنوان يك هشدار براى پيشگيرى از تكرار اين گونه اعمال نازل گرديد؛ و يكى از اصول اساسى اسلام، يعنى مساله اقتداء به نيكان و پاكان و اولياء الله و قطع علاقه و پيوند با دشمنان حق و در يك جمله «حب فى الله و بغض فى الله» را بيان كرد.

لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا؛ «مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به حمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.»

در آغاز اين سوره، همه مؤمنان را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن من و دشمن خود را دوست خويش قرار ندهيد، شما نسبت به آنها اظهار محبت مى كنيد در حالى كه آنها نسبت به آنچه بر شما نازل شده است كفر مى ورزند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و ديارتان بيرون مى كنند!» (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم)
اين نكته روشن است كه اگر هنگام تضاد «پيوندهاى محبت و دوستى» با «پيوندهاى اعتقادى و ارزشى» پيوند محبت و دوستى مقدم شمرده شود، پايه هاى اعتقاد و ارزشها متزلزل مى گردد و انسان تدريجا به سوى باطل و فساد گرايش پيدا مى كند؛ و نكته اساسى «حب فى الله و بغض فى الله» يا به تعبير ديگر، تولاى اولياء الله و تبراى از اعداءالله نيز همين است. (دقت كنيد)
سپس در ادامه اين سخن (در آيه چهارم همين سوره) مسلمانان را به پيروى از ابراهيم عليه السلام و يارانش، به عنوان يك «اسوه حسنه» و «الگوى زيبا و پر ارزش» دعوت كرده، مى فرمايد: «در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم!» (قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآؤ منكم و مما تعبدون من دون الله)
اسوه (بروزن لقمه) معنى مصدرى دارد؛ به معنى تاسى نمودن و در اصل به معنى حالتى است كه از پيروى كردن ديگرى حاصل مى شود؛ به تعبيرى ديگر، به معنى اقتدا كردن و پيروى نمودن است.
و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبير مى كنيم.
بديهى است اين امر ممكن است در كارهاى خوب باشد يا كارهاى بد؛ به همين دليل، در آيه مورد بحث تعبير به اسوه حسنه شده؛ يعنى، كار ابراهيم و يارانش سرمشق خوبى براى شما بود، چرا كه آنها پيوندهاى ظاهرى و مادى را با قومشان به خاطر گسستن پيوندهاى توحيدى و اعتقادى قطع كردند.
«راغب» در «مفردات» معتقد است كه واژه «اسى» (بروزن عصا) به معنى غم و اندوه، نيز از همين ماده گرفته شده (و اين به خاطر آن است كه به افراد ماتم زده و غمگين گفته مى شود: «لك بفلان اسوة؛ تو بايد از فلان كس سرمشق بگيرى (كه فلان مصيبت بزرگ بر او وارد شد و صبر و شكيبايى كرد!)»
ولى بعضى از ارباب لغت مانند: ابن فارس در «مقاييس»، اين دو ماده را از يكديگر جدا مى داند (اولى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص يايى با دو معنى متفاوت مى شمرد).
به هر حال، قرآن مجيد براى تشويق مسلمانان، به مساله مهم «حب فى الله و بغض فى الله» ابراهيم و يارانش را سرمشق قرار مى دهد، چرا كه انتخاب سرمشقها و الگوهاى پاك و با ايمان و شجاع و مقاوم، تاثير عميقى در پاكسازى روح و فكر و اخلاق و اعمال انسان دارد.
اين همان چيزى است كه علماى اخلاق روى آن تكيه كرده و در سير و سلوك الى الله انتخاب «قدوه» و «اسوه»را وسيله پيشرفت و تعالى مى دانند.
در آيه دوم مورد بحث، كه ادامه همان بحث آيه بالا است، بار ديگر به برنامه ابراهيم و يارانش اشاره كرده، مى فرمايد: «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نيكويى بود؛ براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس (از تاسى به اين مردان خدا) سرپيچى كند (و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد به خود زيان رسانده است و خداوند نيازى به او ندارد.)، او از همگان بى نياز و شايسته ستايش است.» (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هو الغنى الحميد)
تفاوتى كه اين آيه با آيه قبل دارد در دو قسمت است: نخست اين كه، در اين آيه بر اين موضوع تكيه مى كند كه «حب فى الله و بغض فى الله» از آثار ايمان به خدا و معاد است؛ و ديگر اين كه اين مساله چيزى نيست كه خدا به آن نياز داشته باشد، اين نياز شماست و براى تكامل روحى و معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مى باشد.
چهارمين آيه، كه ناظر به جنگ احزاب است؛ به نكته مهمى اشاره مى كند و آن اين كه على رغم ضعفها و بى تابيها و بدگمانيهاى بعضى از تازه مسلمانان در اين ميدان نبرد عظيم، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مانند كوهى استوار، مقاومت و ايستادگى كرد؛ از آرايش جنگهاى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظه اى غافل نمى ماند و در عين حال از راههاى متخلف براى ايجاد شكاف در جبهه دشمن از پاى نمى نشست؛ همراه ديگر مؤمنان كلنگ به دست گرفت و خندق كند، و براى حفظ يارانش با آنها مزاح و شوخى مى كرد؛ براى دلگرم ساختن مؤمنان، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى نمود؛ آنى از ياد خدا غافل نبود، و يارانش را به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى داد.
همين امور سبب حفظ جمعيت اندك مسلمين در برابر گروه عظيم احزاب كه از نظر ظاهرى كاملا برترى داشتند، شد؛اين ايستادگى و مقاومت عجيب سرمشقى براى همه بود.
قرآن مى فرمايد: «رسول خدا (در ميدان جنگ احزاب) اسوه نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى كنند.» (لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا)
نه تنها در ميدان جنگ احزاب كه مصداق جهاد اصغر محسوب مى شد، پيغمبر صلى الله عليه و آله اسوه و الگو بود، بلكه در ميدان جهاد اكبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى و تهذيب اخلاق نيز اسوه و سرمشق بسيار مهمى بود؛ و آن كسى كه بتواند گام در جاى گامهاى آن بزرگوار بنهد، اين راه پر فراز و نشيب را با سرعت خواهد پيمود.
قابل توجه اين كه در اين آيه، علاوه بر مساله ايمان به خدا و روز جزا (لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر)، روى ياد خدا نيز تكيه شده است، و با ذكر جمله (و ذكر الله كثيرا) نشان مى دهد آنها كه بسيار به ياد خدا هستند، از هدايتهاى چنين پيشوايى الهام مى گيرند، زيرا ايمان و ذكر خدا، آنها را متوجه مسؤوليتهاى بزرگشان مى كند؛ در نتيجه به دنبال رهبر و پيشوايى مى گردند، و كسى را بهتر از رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اين كار نمى يابند.

آن كس كه در سايه ولايت «الله» قرار گيرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بديها به خوبيها آغاز مى گردد؛ زيرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست. او به سوى پاكى مى رود، چرا كه ذات مقدس خدا از هر آلودگى و نقص، پاك و منزه است. او به سوى رحمت و رافت، و جود و سخاوت پيش مى رود، چرا كه ذات خداوند، رحمان و رحيم، و جواد و كريم است؛ و به همين ترتيب، حركت به سوى فضائل ديگر شروع مى شود، چرا كه نقطه اميد و مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.

در پنجمين آيه، روى نقطه مقابل اين مساله يعنى بغض فى الله تكيه كرده، مى فرمايد: «هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند؛ آنها كسانى هستند كه خدا ايمان رابر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است.» (لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه)
اين آيه نشان مى دهد كه هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهى «حفظ پيوندهاى الهى» و «حفظ پيوندهاى خويشاوندى» كدام را بايد مقدم شمرد؛ با صراحت مى گويد: اگر نزديكترين خويشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به كفر و فساد گردند، بايد از آنها بريد و به خدا و ارزشهاى والاى الهى انسانى پيوست.
قابل توجه اين كه با دو جمله بسيار پر معنى (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه) (آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهى آنان را تقويت فرموده است.) بر اين مساله تاكيد مى نهد.
يعنى «حب فى الله و بغض فى الله» از ايمان سرچشمه مى گيرد، و تداوم تكامل ايمان هم از «حب فى الله و بغض فى الله» است.
و به تعبير ديگر، هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند، با اين تفاوت كه آغاز كار بايد از ايمان به مبدا و معاد شروع شود، و تكامل آن از «حب فى الله و بغض فى الله» حاصل گردد.
در ششمين آيه، سخن از پيوند معنوى و روحانى مؤمنان با يكديگر است؛ مى فرمايد: «مردان و زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى كنند؛ نماز را بر پا مى دارند؛ و زكات را مى پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد، خداوند توانا و حكيم است!» (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله الئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم)
اين پيوند معنوى و روحانى كه بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و اداء زكات و اطاعت خدا و پيامبرش، استوار است؛ سبب مى شود كه آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلكه در خلق و خوى خويش از يكديگر الهام بگيرند؛ و هر كدام سرمشق براى ديگرى باشند؛ و اگر مى خواهند همرنگ جماعت شوند، بايد همرنگ اين جماعت شوند، نه جماعتهاى گمراه و منحرفى كه بايد رابطه خود را از آنها بريد!
در واقع امر به معروف و نهى از منكر كه در سرلوحه برنامه هاى آنها - طبق آيه فوق - قرار گرفته، آنها را ملزم مى دارد كه مراقب اخلاق و اعمال يكديگر باشند؛ و اين خود كمك مؤثرى به تهذيب اخلاق و نفوس مى كند.
در هفتمين آيه، تفاوت خط مؤمنان و كافران تبيين شده است؛ مؤمنان، به خدا وابسته اند و از صفات جمال و جلال او سرمشق مى گيرند؛ و كافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال و اخلاق آنها بازتابى از صفات طاغوت است؛ مى فرمايد: «خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى سازد؛ (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى برند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.» (الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون)
در اين آيه، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتيجه ولايت خداوند بر مؤمنان ذكر شده است، و خروج از نور به سوى ظلمتها از آثار ولايت طاغوت.
نور و ظلمت در اين آيه، معنى وسيعى دارد كه تمام نيكيها و بديها، خوبيها و زشتيها و فضائل رذائل را شامل مى شود.
آرى! آن كس كه در سايه ولايت «الله» قرار گيرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بديها به خوبيها آغاز مى گردد؛ زيرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست. او به سوى پاكى مى رود، چرا كه ذات مقدس خدا از هر آلودگى و نقص، پاك و منزه است. او به سوى رحمت و رافت، و جود و سخاوت پيش مى رود، چرا كه ذات خداوند، رحمان و رحيم، و جواد و كريم است؛ و به همين ترتيب، حركت به سوى فضائل ديگر شروع مى شود، چرا كه نقطه اميد و مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.
درست عكس اين حركت، يعنى از فضائل به سوى رذائل از آن كسانى است كه طاغوت (بتهاى بى شعور و بى خاصيت و فاقد چشم و گوش و هوش، و همچنين انسانهاى طغيانگر و خود كامه) را ولى خود قرار داده اند.
در هشتمين آيه، قرآن مجيد همه مؤمنان را مخاطب ساخته و مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد! (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين)
در حقيقت جمله دوم در آيه شريفه (كونوا مع الصادقين) تكميل جمله اول (اتقوا الله) است. آرى! براى پيمودن راه تقوا و پرهيزكارى، و پاكى ظاهر و باطن بايد همراه و همگام صادقان بود و در سايه آنها قدم برداشت.
در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل سنت در منابع معروف اسلامى آمده است، اين آيه تطبيق بر على عليه السلام يا همه اهل بيت: شده است.
اين روايات را مى توانيد در «الدر المنثور سيوطى» و «مناقب خوارزمى» و «دررالسمطين زرندى» و «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى و كتب ديگر، مطالعه كنيد. (1)
«حافظ سليمان قندوزى» در «ينابيع المودة»، و «علامه حموينى» در «فرائد السمطين»، و «شيخ ابو الحسن كازرونى» در «شرف النبى» نيز بخشى از اين احاديث را آورده اند. (2)
در يكى از اين احاديث مى خوانيم كه بعد از نزول آيه فوق، سلمان فارسى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: آيا اين آيه عام است يا خاص؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اما المامورون فعامة المؤمنين، و اما الصادقون فخاصة اخى على و اوصيائه من بعده الى يوم القيامة؛ ماموران به اين آيه، همه مؤمنانند، و اما صادقان، خصوص برادرم على عليه السلام و اوصياى بعد از او تا روز قيامت هستند!» (3)
بديهى است اين همراهى و همگامى با على عليه السلام و اوصياى او كه تا روز قيامت تداوم دارد براى تمسك به رهبرى آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدايت است.

نتيجه

از مجموع آنچه در آيات بالا آمد كه بخشى از آيات تولى و تبرى است بخوبى استفاده مى شود كه مساله پيوند با ذات پاك خداوند و اولياءالله، و بريدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در يك كلمه «حب فى الله و بغض فى الله» از اساسى ترين و اصولى ترين تعليمات قرآن است، كه اثر عميقى در مسائل اخلاقى دارد.
اين اصل قرآنى و اسلامى، در تمام مسايل زندگى انسان تاثير مستقيم دارد اعم از مسائل فردى و اجتماعى و دنيايى و آخرتى. و از جمله در مسائل اخلاقى كه مورد بحث ما است، نيز اثر فوق العاده اى دارد.
مؤمنان را مى سازد؛ آنها را تهذيب مى كند؛ و به آنها تعليم مى دهد كه در هر قدم، نيكان و پاكان مخصوصا پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: را اسوه و قدوه و سرمشق خود قرار دهند؛ و اين از گامهاى مؤثر براى وصول به هدف آفرينش انسان يعنى تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى است.
تولى و تبرى در روايات اسلامى
احاديث بسيار فراوانى در كتب اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت در زمينه حب فى الله و بغض فى الله و تولى و تبرى آمده است، و به قدرى در اين باره اهميت داده شده كه در كمتر چيزى نظير آن ديده مى شود.
بى شك اين اهميت به خاطر آثار مثبتى است كه پيوند دوستى با اولياء الله و دوستان خدا، و بيزارى از دشمنان حق، دارد؛ اين آثار مثبت هم در قدرت ايمان ظاهر مى شود و هم در تهذيب اخلاق، و هم در پاكى اعمال و تقوا.
اين احاديث نشان مى دهد كه بايد در طريق تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله، هر كس پيشوا و مقتدايى را برگزيند.
در اينجا به بخشى از اين احاديث كه از كتب مختلف گلچين شده است اشاره مى شود:

1- در خطبه قاصعه تعبيرجالبى درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ديده مى شود؛ مى فرمايد: «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به؛ از همان زمان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مكارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد؛ و من (هنگامى كه به حد رشد رسيدم نيز) همچون سايه به دنبال آن حضرت حركت مى كردم، و او هر روز نكته تازه اى از اخلاق نيك خود را براى من آشكار مى ساخت؛ و به من فرمان مى داد تا به او اقتدا كنم.» (4)
اين حديث شريف كه بخشى از خطبه قاصعه را تشكيل مى دهد، اين حقيقت را روشن مى سازد كه حتى پيغمبرگرامى اسلام در آغاز كارش مقتدا و پيشوايى داشته كه بزرگترين فرشتگان الهى بوده است.
على عليه السلام نيز پيامبر صلى الله عليه و آله را مقتدا و پيشواى خود قرار داده بود و سايه به سايه او حركت مى كرد؛ و اين مقتداى بزرگوار هر روز درس تازه اى به على عليه السلام مى آموخت و چهره نوينى از اخلاق انسانى را به او نشان مى داد.
آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در آغاز كارشان در برنامه سير الى الله نياز به پيشوا و مقتدا داشته باشند، تكليف ديگران پيداست.
2- در روايت معروف «بنى الاسلام ...» كه با طرق متعدد با تفاوت مختصرى از معصومين(ع) نقل شده است اين موضوع بخوبى منعكس شده است؛ از جمله در حديثى كه يار وفادار امام باقر عليه السلام «زراره» از آن حضرت نقل كرده، مى خوانيم: «بنى الاسلام على خمسة اشياء، على الصلوة و الزكاة و الحج و الصوم والولاية، قال زرارة: فقلت: واى شى ء من ذلك افضل؟ فقال: الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن؛ اسلام بر پنج پايه بنا شده: بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت (رهبرى معصومين)، زراره مى گويد: عرض كردم: كداميك از اينها افضل است؟ فرمود: ولايت افضل است، زيرا كليد همه آنها است، و والى و رهبر الهى راهنما به سوى چهار اصل ديگر است.» (5)
از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه ولايت و اقتدا به اولياء الله سبب احياء ساير برنامه هاى دينى و مسايل عبادى و فردى و اجتماعى است؛ و اين اشاره روشنى به تاثير مساله ولايت در امر تهذيب نفوس و تحصيل مكارم اخلاق مى باشد.
3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: «اى عرى الايمان اوثق؟ فقالوا: الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوة، و قال بعضهم الزكاة، و قال بعضهم الصيام، و قال بعضهم الحج و العمرة، و قال بعضهم الجهاد، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله لكل ما قلتم فضل و ليس به، ولكن اوثق عرى الايمان الحب فى الله و البعض فى الله و تولى اولياء الله و التبرى من اعداء الله؛ كداميك از دستگيره هاى ايمان محكمتر و مطمئن تر است؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضى گفتند نماز، و بعضى گفتند زكات و بعضى روزه، و بعضى حج و عمره، و بعضى جهاد! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همه آنچه را گفتيد داراى فضيلت است ولى پاسخ سؤال من نيست؛ محكمترين و مطمئن ترين دستگيره هاى ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست، و دوست داشتن اولياء الله و تبرى از دشمنان خدا.» (6)
پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نخست بااين سؤال مهم،افكار مخاطبان را در اين مساله سرنوشت ساز به جنب و جوش در آورد - و اين كارى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله گاه قبل از القاء مسايل مهم انجام مى داد - گروهى اظهار بى اطلاعى كردند، و گروهى با شمردن يكى از اركان مهم اسلام پاسخ گفتند؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله درعين تاكيد براهميت آن برنامه هاى مهم اسلامى،سخنان آنها را نفى كرد،سپس افزود: مطمئن ترين دستگيره ايمان، حب فى الله و بعض فى الله است!
تعبير به «دستگيره» در اينجا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قرب الى الله، بايد به وسيله اى چنگ بزنند و بالا بروند، كه از همه مهمتر و مطمئن تر، دستگيره حب فى الله و بغض فى الله است.
اين به خاطر آن است كه پيوند محبت با دوستان خدا و اقتدا و تاسى به اولياءعاملى است براى حركت در تمام زمينه هاى اعمال خير و صفات نيك.
بنابراين، با احياء اين اصل، اصول ديگر نيز زنده مى شود؛ و با ترك اين اصل، بقيه تضعيف يا نابود مى گردد.
4- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه خطاب به يكى از يارانش به نام جابر كرد و فرمود: «اذا اردت ان تعلم ان فيك خيرا فانظرالى قلبك فان كان يحب اهل طاعة الله و يبغض اهل معصيته، ففيك خير، و الله يحبك؛ و ان كان يبغض اهل طاعة الله و يحب اهل معصيته، فليس فيك خير، و الله يبغضك و المرء مع من احب؛ هرگاه بخواهى بدانى در تو خير و نيكى وجود دارد يا نه؟ نگاهى به قلبت كن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مى دارد و اهل معصيت را دشمن مى شمرد، تو انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد؛ و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن مى دارد و اهل معصيتش را دوست مى دارد، نيكى در تو نيست، و خدا تو را دشمن مى دارد؛ و انسان با كسى است كه او را دوست مى دارد!» (7)
جمله «والمرء مع من احب» اشاره لطيفى به اين واقعيت است كه هر انسانى از نظر خط و ربط اجتماعى و خلق و خو و صفات انسانى و همچنين سرنوشت نهايى در روز رستاخيز، با كسانى خواهد بود كه به آنها عشق مى ورزد و پيوند محبت دارد؛ و اين نشان مى دهد كه مساله «ولايت» در مباحث اخلاقى سرنوشت ساز است.
5- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ود المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الايمان، الا و من احب فى الله وابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفياء الله؛ محبت مؤمن نسبت به مؤمن به خاطر خدا از بزرگترين شاخه هاى ايمان است؛ (8) آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش كند، او از برگزيدگان خداست!» (9)
6- در حديث ديگرى از امام على بن الحسين عليه السلام مى خوانيم: اذا جمع الله عزوجل الاولين و الآخرين قام مناد فنادى يسمع الناس فيقول: اين المتحابون فى الله قال: فيقوم عنق من الناس فيقال لهم اذهبوا الى الجنة بغير حساب قال: فتلقاهم الملائكة فيقولون الى اين؟ فيقولون الى الجنة بغير حساب! قال فيقولون فاى ضرب انتم من الناس؟ فيقولون نحن المتحابون فى الله، قال فيقولون واى شى ء كانت اعمالكم؟ قالوا كنا نحب فى الله و نبغض فى الله، قال فيقولون نعم اجر العاملين!؛ هنگامى كه خداوند متعال اقوام اولين و آخرين را(در قيامت) جمع كند، ندا دهنده اى ندا مى دهد، به گونه اى كه به گوش همه مردم برسد، مى گويد كجا هستند آنهايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود در اين هنگام گروهى از مردم بر مى خيزند و به آنها گفته مى شود، بدون حساب به سوى بهشت برويد! فرمود: در اين موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مى كنند، مى گويند به كجا مى رويد؟ مى گويند: به بهشت بدون حساب! مى گويند شما از كدام گروه مردم هستيد؟ مى گويند ما كسانى هستيم كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مى داشتيم، مى گويند، اعمال شما چه بود؟ مى گويند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مى داشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مى داشتيم، فرشتگان مى گويند: چه خوب است پاداش عمل كنندگان!» (10)
تعبير «نعم اجرالعاملين» نشان مى دهد كه محبت با اولياء الله و دشمنى با اعداءالله سرچشمه اعمال نيك و پرهيز از اعمال بد است.
7- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين آمده است: «ان حول العرش منابر من نور عليها قوم لباسهم و وجوههم نور ليسوا بانبياء يغبطهم الانبياء و الشهداء قالوا يا رسول الله حل لنا قال: هم المتحابون فى الله و المتجالسون فى الله و المتزاورون فى الله؛ در اطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آنها گروهى هستند كه لباسها و صورتهايشان از نور است؛ آنها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهداء به حال آنها غبطه مى خورند! عرض كردند: اى رسول خدا! اين مساله را ما براى حل كن (آنها چه كسانى هستند؟) فرمود: آنها كسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالست مى كنند، و براى خدا به ديدار هم مى روند!» (11)
8- در حديث ديگرى (يا در ادامه حديث بالا) مى خوانيم: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لو ان عبدين تحابا فى الله احدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع الله بينهما يوم القيامة و قال النبى صلى الله عليه و آله افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله؛ اگر دو بنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، يكى در مشرق باشد و ديگرى در مغرب، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت كنار هم قرار مى دهد، و فرمود: برترين اعمال حب فى الله و بغض فى الله است.» (12)
اين حديث نشان مى دهد كه محكمترين پيوند در ميان انسانها، پيوند مكتبى است، كه سبب همگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مى شود؛ بديهى است آنها كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در يكديگر مى بينند، و همين حب فى الله و بغض فى الله گام مؤثرى براى تربيت نفوس آنها است.
9- در حديث قدسى مى خوانيم: خداوند به موسى عليه السلام فرمود: «هل عملت لى عملا؟! قال صليت لك و صمت و تصدقت و ذكرت لك، قال الله تبارك و تعالى، و اما الصلوة فلك برهان، و الصوم جنة و الصدقة ظل، و الذكر نور، فاى عمل عملت لى؟! قال موسى: دلنى على العمل الذى هو لك، قال يا موسى هل واليت لى وليا و هل عاديت لى عدوا قط فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله؛ آيا هرگز عملى براى من انجام داده اى؟ موسى عرض كرد: آرى! براى تو نماز خوانده ام، روزه گرفته ام، انفاق كرده ام و به ياد تو بوده ام؛ فرمود: اما نماز براى تو نشانه (ايمان) است، و روزه سپر آتش، و انفاق سايه اى در محشر، و ذكر خدا نور است؛ كدام عمل را براى من به جا آورده اى اى موسى! عرض كرد خداوندا! خودت مرا در اين مورد راهنمايى فرما! فرمود: آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته اى، و به خاطر من كسى را دشمن داشته اى؟ (در اينجا بود كه) موسى عليه السلام دانست برترين اعمال حب فى الله و بغض فى الله (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است.» (13)
10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم (هر چند احاديث در اين زمينه، بسيار فراوان است.) فرمود: «من احب لله و ابغض لله و اعطى لله و منع لله فهو ممن كمل ايمانه؛ كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترك بخشش كند، او از كسانى است كه ايمانش كامل شده است!» (14)
از احاديث دهگانه بالا استفاده مى شود كه در اسلام حساب مهمى براى حب فى الله و بغض فى الله باز شده است؛ تا آنجا كه به عنوان افضل اعمال، و نشانه كمال ايمان، و برتر از نماز و روزه و حج و جهاد، و انفاق فى سبيل الله معرفى شده و صاحبان اين صفت، پيشگامان در بهشتند، و مقاماتى دارند كه انبياء و شهداء به حال آنها غبطه مى خورند.
اين تعبيرات، پرده از نقش مهم مساله ولايت و تولى و تبرى، در تمام برنامه هاى دينى و الهى بر مى دارد؛ دليل آن هم روشن است؛ زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا و فضائل اخلاقى و اعمال صالحه ديگر، دوست مى دارد؛ با اين حال، چگونه ممكن است به آنان تاسى نكند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!
اين همان است كه علماى اخلاق از آن به عنوان يك اصل اساسى در تهذيب نفوس ياد كرده اند؛ و پيروى و اقتدا كردن به انسان كاملى را شرط موفقيت در سير و سلوك الى الله مى دانند.
يكى از دلايل مهمى كه قرآن مجيد در هر مورد و در هر مناسبت از انبياى الهى سخن مى گويد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان را دستور مى دهد كه به ياد آنها و تاريخ و زندگانى شان باشند، همين است كه از آنان الگو بگيرند و راه موفقيت و نجات را در تاريخ زندگى آنها بجويند.
اين نكته شايان توجه است كه انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند؛ يعنى، هركس مى خواهد به شخص بزرگى عشق بورزد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد؛ و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا كند.

 امام صادق عليه السلام فرمود: «من احب لله و ابغض لله و اعطى لله و منع لله فهو ممن كمل ايمانه؛ كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترك بخشش كند، او از كسانى است كه ايمانش كامل شده است!»

انتخاب چنين قهرمانى در سرنوشت انسان و شكل دادن به زندگى او تاثير فراوانى دارد؛ و با تغيير شناخت اين قهرمانها، زندگى ممكن است دگرگون شود.
بسيارى از افراد يا ملتها كه دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسيده، قهرمانان خيالى و افسانه اى براى خود ساخته اند، و در ادبيات و فرهنگ خود جايگاه مهمى براى آنها قائل شده اند.
محيط زندگى اجتماعى و تبليغات مطلوب و نامطلوب در گزينش قهرمانها مؤثر است.
اين قهرمانها ممكن است مردان الهى، رجال سياسى، چهره هاى ورزشى و يا حتى بازيگران فيلمها بوده باشند.
هدايت اين تمايل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مى تواند كمك مؤثرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنمايد.
مساله ولايت اولياء الله در حقيقت در همين راستا است؛ و به همين دليل، آيات و روايات اسلامى - چنان كه ديديم - اهميت فوق العاده اى براى آن قائل شده است، و بدون آن، بقيه برنامه ها را ناقص و حتى در خطر مى شمرد.

داستان موسى و خضر

مساله انتخاب معلم و استاد و دليل راه در مسير تربيت نفوس و سير و سلوك الى الله به حدى اهميت دارد كه گاه انبياى الهى، در مقطع خاصى نيز مامور به اين انتخاب مى شدند.
داستان خضر و موسى عليه السلام در سوره كهف در قرآن مجيد كه داستانى بسيار پر معنى و پرمحتوا است، چهره اى از اين انتخاب است.
موسى عليه السلام مامور مى شود كه براى فرا گرفتن علومى - كه جنبه نظرى نداشت بلكه بيشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پيامبر و عالم بزرگ زمانش كه قرآن از او به عنوان «عبد من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما؛ بنده اى از بندگان ما كه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم.» ياد كرده است.
او بار سفر را بست و به سوى جايگاه خضر با يكى از يارانش به راه افتاد؛ حوادث اثناء راه بماند، هنگامى كه به خضر رسيد، پيشنهاد خود را به آن معلم بزرگ، مطرح كرد؛ او نگاهى به موسى عليه السلام افكند و گفت: «باور نمى كنم در برابر تعليمات من، صبر و شكيبايى داشته باشى!» ولى موسى عليه السلام قول شكيبايى داد.
سپس سه حادثه مهم يكى بعد از ديگرى اتفاق افتاد؛ نخست سوار بر كشتى شدند و «خضر» اقدام به سوراخ كردن كشتى كرد كه بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدن كشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود؛ ولى هنگامى كه خضر به او گفت: «من مى دانستم تو، توان شكيبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشيمان گشت و سكوت اختيار كرد، چرا كه قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشايد تا خضر خودش توضيح دهد.
چيزى نگذشت در مسير خود به نوجوانى برخورد كردند «خضر» بى مقدمه اقدام به قتل او كرد! منظره وحشتناك كشتن اين جوان ظاهرا بى گناه، موسى عليه السلام را سخت از كوره به در برد، و بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شديدتر و رساتر از اعتراض نخستين، كه چرا انسان بى گناه و پاكى را بى آن كه مرتكب قتلى شده باشد كشتى؟ به يقين اين كار بسيار زشتى است!
براى دومين بار، خضر پيمان خود را با موسى عليه السلام ياد آور شد و به او گفت اگر بار سوم تكرار كنى هميشه از تو جدا خواهم شد؛ موسى فهميد كه در اين مورد سر مهمى نهفته است و سكوت اختيار كرد تا خضر خودش بموقع توضيح دهد.
چيزى نگذشت كه سومين حادثه رخ داد؛ آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتى حاضر به پذيرايى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر عليه السلام به كنار ديوارى كه در حال فرو ريختن بود رسيد، آستين بالا زد و از موسى نيز كمك خواست تا ديوار را مرمت كند، و از فرو ريختن آن مانع شود؛ باز موسى عليه السلام پيمان خود را به فراموشى سپرد و به معلم خويش اعتراض كرد كه آيا اين دلسوزى در برابر آن بى مهرى منطقى است؟ اينجا بود كه خضر اعلام جدايى از موسى عليه السلام نمود، چرا كه سه بار پيمان شكيبايى را كه با خضر داشت شكسته بود؛ ولى پيش از آن كه جدا شوند، اسرار كارهاى سه گانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت.
در مورد كشتى گفت: پادشاهى ظالم و جبار، كشتيهاى سالم را غصب مى كرد و من كشتى را معيوب ساختم تا مورد توجه او قرار نگيرد؛ زيرا كشتى تعلق به گروهى از مستضعفان داشت و وسيله ارتزاق آنها را تشكيل مى داد.
جوان مقتول فردى كافر و مرتد و اغواگر بود و مستحق اعدام، و بيم آن مى رفت كه پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دين خدا بيرون برد.
و اما آن ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنهانهفته بود؛ و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مى خواست اين گنج را براى آنها حفظ كند؛ سپس به او حالى كرد كه من اين كارها را خود سرانه نكردم؛ همه به فرمان پروردگاربود! (15)
در اينجا موسى عليه السلام از خضر جدا شد، در حالى كه كوله بارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مى برد.
او بخوبى درسهاى زير را از مكتب آن معلم بزرگ و مربى اخلاق فرا گرفت:

1- پيدا كردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گيرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهميت دارد كه پيامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادين - مامور مى شود كه راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپيمايد.
2- در كارها نبايد عجله كرد، چرا كه بسيارى از امور، نياز به فرصت مناسب دارد؛ گفته اند: «الامور مرهونة باوقاتها!»
3- حوادثى كه در اطراف ما رخ مى دهد ممكن است چهره اى در ظاهر و چهره اى در باطن داشته باشند؛ هرگز نبايد به چهره ظاهرى رويدادهاى ناخوش آيند قناعت كرد و عجولانه قضاوت نمود؛ بلكه بايد ماوراى چهره هاى ظاهرى را نيز از نظر دور نداشت.
4- شكستن پيمانهاى معنوى بطور مكرر، ممكن است انسان را براى هميشه از فوائد و بركاتى محروم سازد!
5- حمايت از مستضعفان، خيرخواهى يتيمان و مبارزه با ظالمان و كافران اغواگر، وظيفه اى است كه هر بهائى را مى توان در برابر آن پرداخت.
6- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نبايد به علم و دانش خويش مغرور گردد و تصور كند ماوراى علوم او علوم ديگرى نيست؛ چرا كه اين تصور او را از رسيدن به كمالات بيشتر باز مى دارد.
7- خداوند بزرگ در اين عالم هستى، ماموران ويژه اى دارد كه آنها را بى سروصدا به يارى بندگان مظلوم و با اخلاص مى فرستد، تا از طرق مختلف آنان را يارى كنند، و اينها از الطاف خفيه الهيه است كه هر انسان با ايمانى مى تواند در انتظار آن باشد
و فوائد و بركات ديگر.
اين داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى عليه السلام داشته باشد و يا جنبه سرمشق براى ديگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى كه ما به دنبال آن هستيم تفاوتى نمى كند.
كوتاه سخن اين كه: نياز به رهبر و دليل راه در طريق افزايش علم و تهذيب نفوس نيازى ست حتمى و غير قابل انكار!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت
1- و 2- براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن، جلد9، مراجعه كنيد.
3- ينابيع المودة، صفحه 115.
4- نهج البلاغه، خطبه 192.
5- اصول كافى، جلد 2، صفحه 18.
6- اصول كافى، جلد 2، صفحه 125، حديث 6.
7- اصول كافى، جلد 2، صفحه 126.
8- در مصباح اللغه آمده است كه شعبه به معنى شاخه درخت است و جمع آن شعب مى باشد.
9- بحار، جلد66، صفحه 240، حديث 14.
10- همان مدرك، صفحه 245،حديث 19 - اصول كافى، جلد 2، صفحه 126.
11- بحار، جلد66، صفحه 352، حديث 32.
12- همان مدرك.
13- بحار، جلد66، صفحه 252، حديث 33.
14- همان مدرك صفحه 238، حديث 10.
15- مضمون آيات 60 تا 82 سوره كهف و روايات اسلامى (با تلخيص).

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.