آية الله مكارم شيرازى

آمادگي لازم براى پرورش فضائل اخلاقى(1)

تاریخ انتشار:
براى پيشرفت برنامه تهذيب اخلاق(در فصلهای قبل کتاب) مواردی را ذکر کرديم، امور ديگرى وجود دارد كه تأثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جمله امور زير را مى توان برشمرد.
فضیلت اخلاقی

تاكنون براى پيشرفت برنامه تهذيب اخلاق(در فصلهای قبل کتاب) مواردی را ذکر کرديم، امور ديگرى وجود دارد كه تأثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جمله امور زير را مى توان برشمرد:

1 ـ پاك بودن محيط

بى شك وضع محيط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق العاده اى در روحيّات و اعمال او دارد چرا كه انسان بسيارى از صفات خود را از محيط كسب مى كند. محيطهاى پاك غالباً افراد پاك پرورش مى دهد و محيطهاى آلوده غالباً افراد آلوده.
درست است كه انسان مى تواند در محيط ناپاك، پاك زندگى كند و به عكس در محيطهاى پاك سير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علّت تامّه در خوبى و بدى افراد نيست ولى تأثير آن را به عنوان يك عامل مهمّ زمينه ساز نمى توان انكار كرد.
ممكن است كسانى قائل به جبر محيط باشند ـ همان گونه كه هستند ـ ولى ما هر چند جبر را در تمام اشكالش نفى مى كنيم امّا تأثير قوىّ عوامل زمينه ساز را هرگز انكار نخواهيم كرد.
با اين اشاره كوتاه به قرآن باز مى گرديم و آياتى را كه درباره تأثير محيط در شخصيّت انسان به دلالت مطابقى يا به اصطلاح التزامى سخن مى گويد، مورد بحث قرار مى دهيم:

1 ـ وَالْبَلَدُ الطِّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّه وَالَّذى خَبُثَ لايَخْرُجُ اِلاّنَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآياتِ لِقَوْم يَّشْكُرُونَ   (سوره اعراف، آيه 58)
2 ـ وَجاوَزْنا بِبَنى اِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَاَتَوْا عَلى قَوْم يَّعْكُفُونَ عَلى اَصْنام لَّهُم قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَّنا اِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ   (سوره اعراف، آيه 138)
3 ـ وَقالَ نُوحٌ رَبِّ لاتَذَرْ عَلَى الاَْرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّاراً ـ اِنَّكَ اِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوْا عِبادَكَ وَلايَلِدُوْا اِلاّفاجِراً كَفّاراً   (سوره نوح، آيات 26 و 27)
4 ـ يا عِبادِىَ الَّذينَ آمَنُوْا اِنَّ اَرْضى واسِعَةٌ فَاِيّاىَ فَاعْبُدوُنِ   (سوره عنكبوت، آيه 56)
5 ـ اِنَّ الَّذينَ تَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ قالُوْا فيمَ كُنْتُمْ قالُوْا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُوْا اَلَمْ تَكُنْ اَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوْا فيها فَاوُلئِكَ مَأْويهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصيراً   (سوره نساء، آيه 97)

ترجمه

1 ـسرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مى رويد; امّا سرزمين هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد; اين گونه آيات (خود) را براى آنها كه شكر گزارند، بيان مى كنيم.
2 ـ و بنى اسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنى اسرائيل) به موسى گفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده همان گونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت: «شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد!»
3 ـ نوح گفت: «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند!»
4 ـ اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! زمين من وسيع است، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد!)
5 ـ كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟(و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفّار جاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» آنها [ = فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه تأثير محيط در اعمال و افعال انسان به صورت لطيفى بيان شده است.
توضيح اين كه: مفسّران بزرگ در تفسير اين آيه بيانات گوناگونى دارند.
بعضى گفته اند منظور اين است كه آب زلال و حى همچون قطرات باران بر سرزمين دلها فرو مى ريزد; دلهاى پاك آن را مى پذيرد و گلهاى زيباى معرفت و ميوه هاى لذّتبخش تقوا و طاعت از آن مى رويد در حالى كه دلهاى ناپاك و آلوده واكنش مناسبى نشان نمى دهند; پس اگر مى بينيم عكس العمل همه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات اسلام يكسان نيست، اين به خاطر نقص در فاعليّت فاعل، نمى باشد بلكه اشكال در قابليّت قابل است(1).
ديگر اين كه، هدف از بيان اين مثال اين است كه هميشه نيكيها و خوبيها را از محلّ مناسبش طلب كنيد چرا كه تلاش و كوشش در محلهاى نامناسب چيزى جز هدر دادن نيروها محسوب نمى شود.(2)
احتمال سومى كه در تفسير اين آيه وجود دارد و مى تواند براى بحث ما مورد استفاده قرار گيرد اين است كه: در اين مثال انسانها به گياهان تشبيه شده اند و محيط زندگى آنها به زمينهاى شور و شيرين; در يك محيط آلوده، پرورش انسانهاى پاك مشكل است هر چند تعليمات قوى و مؤثّر باشد، همان گونه كه قطرات حياتبخش باران هرگز در شوره زار سنبل نمى روياند. به همين دليل، براى تهذيب نفوس و تحكيم اخلاق صالح بايد به اصلاح محيط اهمّيّت فراوان داد.
البتّه تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ گونه منافات با هم ندارد; ممكن است تمثيل فوق ناظر به همه اين تفسيرها باشد.
آرى! محيط اجتماعى آلوده، دشمن فضائل اخلاقى است; در حالى كه محيطهاى پاك بهترين و مناسبترين فرصت را براى تهذيب نفوس دارد.
در حديث معروفى از پيغمبر اكرم مى خوانيم كه روزى ياران خود را مخاطب ساخته و فرمود: «اِيّاكُمْ وَخَضْراءَ الدِّمَنِ، قَيلَ يارَسُولَ اللّهِ وَمَنْ خَضْراءُ الدَّمَنِ قالَ(صلى الله عليه وآله): اَلْمَرْئَةُ الْحَسْناءُ فى مَنْبَتِ السُّوْءِ; از گياهان (زيبايى كه) بر مزبله ها مى رويد بپرهيزيد! عرض كردند اى رسول خدا! گياهان زيبايى كه بر مزبله ها مى رويد اشاره به چه كسى است; فرمود: زن زيبايى كه در خانواده (و محيط) بد پرورش يافته!»(3)
اين تشبيه بسيار گويا مى تواند اشاره به تأثير محيط خوب و بد در شخصيّت انسان باشد و يا اشاره به مسأله وراثت به عنوان يك وسيله زمينه ساز و يا هر دو.
در آيه دوم سخن از قوم بنى اسرائيل است كه سالها تحت تعليمات روحانى و معنوى موسى(عليه السلام) در زمينه توحيد و ساير اصول دين قرار داشتند و معجزات مهمّ الهى را همچون شكافته شدن دريا و نجات از چنگال فرعونيان، بطور خارق العاده با چشم خود ديدند; امّا همين كه در مسير خود به سوى شام و سرزمينهاى مقدّس، با گروهى بت پرست برخورد كردند، چنان تحت تأثير اين محيط ناسالم قرار گرفتند كه صدا زدند: «يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا اِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ; اى موسى براى ما بتى قرار بده همان گونه كه آنها داراى معبودان و بتها هستند!»
موسى از اين سخن بسيار متعجّب و خشمگين شد و گفت: «به يقين شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد! (قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ) سپس بخشى از مفاسد بت پرستى را براى آنها شرح داد.
و عجب آن كه بنى اسرائيل بعد از توضيحات صريح موسى(عليه السلام) نيز اثر منفى آن محيط مسموم در آنها باقى بود، بطورى كه سامرى توانست از غيبت چند روزه موسى(عليه السلام)استفاده كند و بت طلائى خود را بسازد و اكثريّت آن گروه نادان را به دنبال خود بكشاند و از توحيد به شرك و بت پرستى ببرد.
اين موضوع بخوبى نشان مى دهد كه محيط هاى ناسالم تا چه حد مى تواند در مسائل اخلاقى و حتّى عقيدتى اثر بگذارد; شك نيست كه بنى اسرائيل پيش از مشاهده اين گروه بت پرست، زمينه فكرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بت پرست، براى اين موضوع داشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقّه اى بود كه زمينه هاى قبلى را فعّال كرد; و به هر حال، همه اينها دليل بر تأثير محيط در افكار و عقائد انسان است.

درست است كه انسان مى تواند در محيط ناپاك، پاك زندگى كند و به عكس در محيطهاى پاك سير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علّت تامّه در خوبى و بدى افراد نيست ولى تأثير آن را به عنوان يك عامل مهمّ زمينه ساز نمى توان انكار كرد.

در سومين آيه كه از زبان حضرت نوح به هنگام نفرين بر قوم بت پرست مى باشد، شاهد و گواه ديگرى بر تأثير محيط در اخلاق و عقائد انسان است.
نوح، نفرين خود را درباره نابودى آن قوم كافر با اين جمله تكميل كرد، و در واقع نفرين خود را مستدل كرد; عرض كرد: «خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى، بندگانت را گمراه و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آيد! (اِنَّكَ اِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوْا عِبادَكَ وَلايَلِدُوْا اِلاّ فاجِراً كَفّاراً)
هم نسل امروز آنها كافر و منحرف است و هم نسلهاى آينده كه در اين محيط پرورش مى يابد، آلوده مى شوند.
در چهارمين و پنجمين آيه، سخن از لزوم هجرت از محيطهاى آلوده است; در چهارمين آيه خداوند بندگان با ايمان خود را مخاطب ساخته و مى گويد: «زمين من گسترده است تنها مرا بپرستيد (تسليم فشار دشمن نشويد و در محيط آلوده نمانيد) (يا عِبادِى الَّذينَ آمَنُوا اِنَّ اَرْضى واسِعةٌ فَاِيّاَى فَاعْبُدُونَ)
و در پنجمين آيه، به كسانى كه ايمان آورده اند و هجرت نكرده اند هشدار مى دهد و مى گويد عذر آنها در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست; مضمون آيه چنين است: «كسانى كه فرشتگان قبض ارواح، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند; به آنها گفتند شما در چه حالى بوديد (و چرا با اين كه مسلمان بوديد در صف كفّار جاى داشتيد) آنها در پاسخ گفتند ما در زمين خود تحت فشار بوديم فرشتگان گفتند مگر سرزمين خداوند پهناور نبود چرا هجرت نكرديد آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جايگاهشان جهنّم و سرانجام بدى دارند (اِنَّ الَّذينَ تَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ قالُوْا فيمَ كُنْتُمْ قالُوْا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُوْا اَلَمْ تَكُنْ اَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوْا فيها فَاوُلئِكَ مَأْويهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصيراً)
اصولا مسأله هجرت كه از اساسى ترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آن بنياد شده، فلسفه هائى دارد كه يكى از مهمترين آنها فرار از محيط آلوده و نجات از تأثيرات سوءِ آن است.
هجرت، بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلكه در هر عصر و زمانى جارى است كه اگر مسلمانان در محيطهاى آلوده به شرك و كفر و فساد باشند و عقائد يا اخلاق آنها به خطر بيفتد، بايد از آنجا مهاجرت كنند. در حديثى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ فَرَّبِدينِهِ مِن اَرْض اِلى اَرْض وَاِنْ كانَ شِبْراً مِنَ الاَْرْضِ اَسْتَوْجَبَ الْجَنَّةِ وَكانَ رَفِيقَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَاِبْراهيمَ(عليه السلام); كسى كه براى حفظ آئين خود از سرزمينى به سرزمين ديگر ـ اگر چه به اندازه يك وجب فاصله داشته باشد ـ مهاجرت كند، مستحقّ بهشت مى گردد و همنشين محمّد(صلى الله عليه وآله) و ابراهيم(عليه السلام) (دو پيامبر بزرگ مهاجر) خواهد بود!(4)
تكيه بر مقدار شِبر (مقدار يك وجب) دليل بر اهمّيّت فوق العاده اين مسأله است كه به هر مقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گيرد، هماهنگى با پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) و ابراهيم(عليه السلام) حاصل خواهد شد.
كوتاه سخن اين كه، در هر عصر و زمان، محيط در ساختن شخصيّت و اخلاق انسانها مؤثّر بوده است و پاكى و يا ناپاكى محيط، عامل تعيين كننده اى محسوب مى شود; هر چند مسأله، جنبه جبرى ندارد. بنابراين، براى پاكسازى اخلاق و پرورش ملكات فاضله، يكى از مهمترين امورى كه بايد مورد توجّه قرار گيرد، مسأله پاكسازى محيط است.
و اگر محيط به قدرى آلوده باشد كه نتوان آن را پاك كرد، بايد از چنين محيطى مهاجرت نمود.
آيا هنگامى كه حيات مادّى انسان در يك محيط به خاطر آلودگى به خطر بيفتد، از آن جا هجرت نمى كند؟ پس چرا هنگامى كه حيات معنوى و اخلاقى او كه از حيات مادّى ارزشمندتر است به خطر افتد، به عذر اين كه اين جا زادگاه من است، تن به انواع آلودگيهاى خود و خانواده و فرزندانش بدهد و مهاجرت نكند!
بر تمام علماى اخلاق لازم است كه براى پرورش فضائل اخلاقى برنامه هاى مؤثّرى براى پاكسازى محيط بينديشند; چرا كه بدون آن، كوششهاى فردى و موضعى كم اثر خواهد بود.
* * *

2 ـ نقش معاشران و دوستان

موضوع ديگرى كه تأثير عميق آن به تجربه ثابت شده و همه علماى اخلاق و تعليم و تربيت اتّفاق نظر دارند، مسأله معاشرت و دوستى است. غالباً دوستان و معاشران ناباب و آلوده سبب آلودگى افراد پاك شده اند; عكس آن نيز صادق است، زيرا بسيارى از افراد پاك و قوىّ الاراده توانسته اند بعضى از معاشران ناباب را به پاكى و تقوا دعوت كنند. با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و اشاراتى را كه قرآن به اين مسأله دارد با هم مى شنويم:

1 ـ وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ ـ وَاِنَّهُمْ لَيَصُدُّوْنَهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَيَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ ـ حَتّى اِذا جاءَنا قالَ يالَيْتَ بَيْنى وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ.(5)
2 ـ قالَ قائِلٌ مِّنْهُمْ اِنّى كانَ لى قَرينٌ ـ يَقُولُ اَءِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ ـ اَءِذامِتْنا وَكُنّا تُراباً وَعِظاماً أَءِنّالَمَدينُونَ ـ قالَ هَلْ اَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ ـ فَاطَّلَعَ فَرَاهُ فى سَواءِ الْجَحيمَ ـ قالَ تَاللّهِ اِنْ كِدْتَّ لَتُرْدينِ ـ وَلَوْلا نِعْمَةُ رَبّى لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ.(6)
3 ـ وَيَوْمَ يَعَـضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَـقُوْلُ يالَـيْتَنِى اتَّـخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلا ـ يا وَيْلَتى لَيْتَنى لَمْ اَتَّخِذْ فُلاناً خَليلا ـ لَقَدْ اَضَلَّنى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ اِذْجآءَنى وَكانَ الشَّيطانُ لِلاِْنْسانِ خَذُوْلا.(7)

اصولا مسأله هجرت كه از اساسى ترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آن بنياد شده، فلسفه هائى دارد كه يكى از مهمترين آنها فرار از محيط آلوده و نجات از تأثيرات سوءِ آن است.

ترجمه

1 ـ و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مى فرستيم پس همواره قرين اوست ـ و آنها [= شياطين] اين گروه را از ياد خدا باز مى دارند در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند! ـ تا زمانى كه (در قيامت) نزد ما حاضر شود مى گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشينى بودى!
2 ـ كسى از آنها مى گويد: «من همنشينى داشتم ـ كه پيوسته مى گفت آيا (به راستى) تو اين سخن را باور كرده اى ـ كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدّل شديم، (بار ديگر) زنده مى شويم و جزا داده خواهيم شد؟! ـ (سپس) مى گويد آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد؟ ـ اينجاست كه نگاهى مى كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى بيند ـ مى گويد: به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكت بكشانى! ـ و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز از احضار شدگان (در دوزخ) بودم!
3 ـ و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان مى گزد و مى گويد: «اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم! ـ اى واى بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم! ـ او مرا از ياد آورى (حق) گمراه ساخت بعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود!» و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است!

تفسير و جمع بندى

نخستين آيات كه در بالا آمد گرچه درباره همنشينى شيطان با غافلان از ياد خداست، ولى تأثير همنشين بد در اخلاقيّات و در سرنوشت هر انسانى روشن مى سازد.
نخست مى فرمايد: «هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را بر او مسلّط مى سازيم كه همواره قرين و همنشين او باشد! (وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ)(8)
سپس نقش اين قرين سوء (همنشين بد) را چنين بيان مى كند كه آنها، يعنى شياطين، راه هدايت و حركت به سوى خداوند را به روى آنها مى بندد و آنها را از رسيدن به اين هدف مقدّس باز مى دارد و غم انگيزتر، اين كه در عين گمراهى گمان مى كنند كه هدايت يافته اند! (وَاِنَّهُمْ لَيَصُدُّوْنَهُمَ عَنِ السَّبيلِ وَيَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ)!
سپس به نتيجه آن پرداخته و مى گويد: روز قيامت كه همه در محضر الهى حاضر مى شوند و پرده ها كنار مى رود و حقايق فاش مى شود، اين انسان گمراه خطاب به دوست اغواگر شيطانش كرده، مى گويد اى كاش فاصله ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه همنشين بدى هستى! (حَتّى اِذا جاءَنا قالَ يالَـيْتَ بَـيْنى وَبَيْنَـكَ بُعْـدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ)
از اين تعبيرات بخوبى استفاده مى شود كه همنشين بد مى تواند انسان را بكلّى از راه خدا منحرف سازد; پايه هاى اخلاق را بر روى او ويران كند و واقعيّتها را چنان دگرگون نشان دهد كه انسان در عين گمراهى خود را در زمره هدايت يافتگان ببيند; و به يقين در چنين حالى هدايت و بازگشت به صراط مستقيم غير ممكن است; و زمانى بيدار مى شود و به هوش مى آيد كه راه برگشت بكلّى بسته شده; حتّى از تعبير آيه استفاده مى شود كه اين همنشينان بد در آن زندگى ابدى نيز با او هستند و چه دردآور است كه انسان كسى را كه مايه بدبختى او شده هميشه در برابر خود ببيند و به او گفته شود بيهوده آرزوى جدا شدن از او را مكن شما با هم سرنوشت مشتركى داريد! (وَلَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ اِذْ ظَلَمْتُمْ اَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ).(9)
شبيه آيات فوق، آيه 25 سوره فصّلت مى باشد كه مى گويد: «وَقَيَّضْنا لَهُمْ قُرَنآءَ فَزَيَّنُوْا لَهُمْ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى اُمَم قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ اِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ; ما براى آنها همنشينانى (زشت سيرت) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنان تحقّق يافت و به سرنوشت اقوام گمراهى از جنّ و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلّماً زيانكار بودند!»
* * *
در بخش دوم از اين آيات، از كسانى سخن مى گويد كه همنشين بدى داشتند كه پيوسته در گمراهى آنها مى كوشيدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و كوشش توانسته اند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى كه تا لب پرتگاه پيش رفته بودند; در اينجا نيز سخن از تأثير فوق العاده همنشين بد در شكل گيرى عقائد و اخلاق انسان است ولى در عين حال چنان نيست كه انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و كوشش، خويشتن را نجات دهد; مى فرمايد: «در روز قيامت بعضى از بهشتيان به بعضى ديگر مى گويد من در دنيا همنشينى داشتم كه پيوسته به من مى گفت آيا به راستى تو اين سخن را باور كرده اى كه وقتى ما مرديم و خاك شديم و استخوان پوسيده شديم، بار ديگر زنده مى شويم و به جزاى اعمال خود مى رسيم (ولى من به فضل الهى تسليم وسوسه هاى او نشدم و در ايمان خود ثابت قدم ماندم!) (فَاَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض يَتَسآءَلُونَ ـ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ اِنّى كانَ لى قَرينٌ ـ يَقُولُ ءَاِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ ـ ءَاِذامِتْنا وَكُنّا تُراباً وَعِظاماً ءَاِنّالَمَدينُونَ(10))
در اين هنگام او به فكر همنشين نااهل قديمى خود مى افتد و به جستجو برمى خيزد و از همان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مى افكند و ناگهان او را در وسط جهنّم مى بيند (فَاطَّلَعَ فَرَاهُ فى سَوآءِ الْحَجيمِ)
به او مى گويد به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكت بكشانى و همچون خودت بدبخت كنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نيز امروز در آتش دوزخ احضار مى شدم (قالَ تَاللّهِ اِنْ كِدْتَّ لَتُرْدينِ وَلَوْلا نِعْمَتُ رَبّى لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ).
مجموع اين آيات بخوبى نشان مى دهد كه همنشين بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مى برد و اگر ايمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مى كند!
* * *
در سومين بخش از آيات مورد بحث، سخن از تأسّف و تأثّر عميق ستمگران در قيامت است كه از انتخاب دوستان ناباب تأسّف مى خورند; چرا كه عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقت با آنان مى بينند; مى فرمايد: «و (به خاطر آور) روزى را كه ظالم دست خويش را از (شدّت حسرت) به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش (با رسول خدا) راهى برگزيده بودم! اى واى بر من! كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم! او مرا از يادآورى (حق) گمراه ساخت بعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود! و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است! (وَيَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يالَيْتَنى اتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبيلا ـ يا وَيْلَتى لَيْتَنى لَمْ اَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً ـ لَقَدْ اَضَلَّنى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ اِذْجآءَنى وَكانَ الشَّيْطانُ لِلاِْنْسانِ خَذُوْلا)».
به اين ترتيب، ستمگران در قيامت، نخست از ترك رابطه با پيامبر شديداً اظهار تأسّف مى كنند، و سپس از ايجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد; و بعد با صراحت، عامل اصلى گمراهى خود را همين دوستان منحرف و آلوده معرّفى مى كنند! و حتّى تأثير آنها را بالاتر از تأثير پيامهاى الهى (البتّه در بيمار دلان) مى شمرند; و از تعبير آخرين آيه، استفاده مى شود كه دوستان بد جزء لشكر شيطانند; و يا به تعبير ديگر، از شياطين انس محسوب مى شوند.
قابل توجّه اين كه، در اين آيات تأسّف اين گروه را با جمله «يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ; ظالم هر دو دست خود را به دندان در آن روز مى گزد» بيان فرموده; و اين آخرين مرحله تأسّف است; و اين در موارد ضعيفتر، انسان انگشت خود را به دندان مى گيرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را به دندان مى گزد و در مراحل شديد هر دو دست خود را يكى بعد از ديگرى به دندان مى گزد; و در حقيقت اين يك نوع انتقام گيرى از خويشتن است كه چرا كوتاهى كردم و با دست خود وسائل بدبختى خويش را فراهم كردم!
آنچه از آيات فوق و بعضى از آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مى شود اين است كه دوستان و معاشران و همنشينان در سعادت و شقاوت انسان تأثير فوق العاده اى دارند; نه تنها اخلاق و رفتار افراد را تحت تأثير قرار مى دهند، كه در شكل گيرى عقائد آنها مؤثّرند; اينجاست كه يك استاد اخلاق بايد همواره با دقّت تمام افراد تحت تربيت خود را از اين نظر مورد توجّه قرار دهد; مخصوصاً در عصر و زمان ما كه نشر وسائل فساد از طريق دوستان ناباب به صورت وحشتناكى در آمده و يكى از سرچشمه هاى اصلى انواع انحرافات را تشكيل مى دهد.
* * *

نقش معاشران در روايات اسلامى

در اين زمينه احاديث بسيار گويايى از پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله)و ائمه معصومين(عليهم السلام) به ما رسيده است.
در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تا آنجا به اين مسأله اهمّيّت داده شده كه مى فرمايد: «انسان بر همان دينى است كه دوست و رفيقش از آن پيروى مى كند; اَلْمَرءُ عَلى دينِ خَليلِهِ وَقَرينِهِ»(11)
همين معنى را امام صادق(عليه السلام) با استفاده از كلام پيامبر به گونه ديگرى بيان كرده است; مى فرمايد: «لاتَصْحَبُوا اَهْلَ الْبِدَعِ وَلاتُجالِسُوهُمْ فَتَصِيرُوْا عِنْدَ النّاسِ كَواحِد مِنْهُمْ قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله): اَلْمَرْءُ عَلى دينِ خَليلِهِ وَقَرينِهِ; با بدعتگذاران رفاقت نكنيد و با آنها همنشين نشويد كه نزد مردم همچون يكى از آنها خواهيد بود! رسول خدا فرمود: انسان پيرو دين دوست و رفيقش مى باشد!»(12)
همين معنى در حديث ديگرى از امام علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) به صورت تأثير متقابل بيان شده است; مى فرمايد: «مُجالَسَةُ الاَْخْيارِ تَلْحَقُ الاَْشْرارَ بِالاَْخْيارِ وَمُجالَسَةُ الاَْبْرارِ لِلْفُجّارِ تَلْحَقُ الاَْبْرارَ بِالْفُجّارِ; همنشينى با خوبان، بدان را به خوبان ملحق مى كند; و همنشينى نيكان با بدان، نيكان را به بدان ملحق مى سازد!» و در ذيل اين حديث جمله پرمعنى ديگرى آمده، مى فرمايد: «فَمَنْ اِشْتَبَهَ عَلَيْكُمْ اَمْرُهُ وَلَمْ تَعْرِفُوْا دينَهُ فَانْظُرُوا اِلى خُلَطائِهِ; كسى كه وضع او بر شما مبهم باشد، و از دين او آگاه نباشيد، نگاه به دوستان و همنشينانش كنيد (اگر همنشين با دوستان خداست او را از مؤمنان بدانيد; و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانيد!)(13)
در بعضى از روايات اين معنى با تشبيه روشنى بيان شده مى فرمايد: «صُحْبَـةَ الاَْشَـرارِ تَكْسِبُ الشَّرَّ كَالرِّيْحِ اِذا مَرَتْ بِالنَّتِنِ حَمَلَتْ نَتِناً; همنشينى با بدان موجب بدى مى گردد; همچون بادى كه از جايگاه متعفّن و آلوده مى گذرد; بوى بد را با خود مى برد.(14)»
از تعبيرات بالابخوبى استفاده مى شود همان گونه كه معاشرت با بدان زمينه هاى بدى را فراهم مى سازد،معاشرت با نيكان نور هدايت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مى افروزد.
در حديثى از اميرمؤمنان مى خوانيم: «عَمارَةُ الْقُـلُوبِ فى مُعاشَرَةِ ذَوِى الْعُقُولِ; آبادى دلها در معاشرت با صاحبان عقل و خرد است!»(15)
و در تعبير ديگرى از همان حضرت آمده است: «مُعاشَرَةُ ذَوِى الْفَضائِلِ حَياةُ الْقُلُوبِ; همنشينى با ارباب فضيلت، مايه حيات دلها است!»(16)
تأثير مجالست و همنشينى و روحيّات دوستان در انسان به اندازه اى است كه در حديثى از حضرت سليمان(عليه السلام) مى خوانيم: «لاتَحْكُمُوْا عَلى رَجُل بِشَىء حَتّى تَنْظُرُوا اِلى مَنْ يُصاحِبُ فَاِنَّما يُعْرَفُ الرَّجُلُ بِاَشْكالِهِ وَاَقْرانِهِ; وَيُنْسَبُ اِلى اَصْحابِهِ وَاَخْدانِهِ; درباره كسى قضاوت نكنيد تا نگاه كنيد با چه كسى همنشين است; چرا كه انسان را به وسيله دوستان و همنشين هايش مى توان شناخت; و او نسبتى با اصحاب و يارانش دارد.»(17)
در حديث جالبى از لقمان حكيم در باب نصايحى كه به فرزندش مى كرد، مى خوانيم: «يابُنَىَّ صاحِبِ الْعُلَماءَ، وَاَقْرِبْ مِنْهُمْ، وَجالِسْهُمْ وَزُرْهُمْ فى بُيُوتِهِمْ، فَلَعَلَّكَ تَشْبَهُهُمْ فَتَكُونَ مَعَهُمْ;فرزندم با دانشمندان دوستى كن! و به آنها نزديك باش! و همنشينى كن! و به زيارت آنها در خانه هايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى، و با آنها (در دنيا و آخرت) باشى!»(18)
كوتاه سخن اين كه، در احاديث اسلامى، تعبيرات فراوان پرمعنايى در زمينه تأثير و تأثّر دوستان از يكديگر و شباهت اخلاقى آنها با هم، مى خوانيم كه اگر تمام آنها گِرد آورى شود، بحث مشروحى را تشكيل مى دهد.
براى حسن ختام، اين سخن را با حديث كوتاه و پرمعنايى از على(عليه السلام) پايان مى دهيم; امام در وصايايش به فرزندش امام حسن مجتبى(عليه السلام) فرمود:
«قارِنْ اَهْلَ الْخَيْرِ، تَكُنْ مِنْهُمْ، وَبايِنْ اَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمُ; با نيكان قرين و همنشين باش تا از آنها شوى! و از بدان جدايى اختيار كن تا (از بديها) جدا شوى!»(19)

به اين ترتيب، ستمگران در قيامت، نخست از ترك رابطه با پيامبر شديداً اظهار تأسّف مى كنند، و سپس از ايجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد؛ و بعد با صراحت، عامل اصلى گمراهى خود را همين دوستان منحرف و آلوده معرّفى مى كنند! و حتّى تأثير آنها را بالاتر از تأثير پيامهاى الهى (البتّه در بيمار دلان) مى شمرند.

تأثير معاشرت در تحليلهاى منطقى

مى گويند: بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است; در موضوع مورد بحث، مشاهده نمونه هاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مى شود، و معاشرت با نيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مى گذارد، بهترين دليل براى بحث مورد نظر است.
اين تشبيه قديمى، كه اخلاق زشت و بد همانند بيماريهاى واگيردار است، كه بسرعت به نزديكان و همنشينان سرايت مى كند، تشبيه صحيح گويايى است، مخصوصاً در مواردى كه بر اثر كمى سنّ و سال يا كمى معلومات و يا سستى ايمان و اعتقاد مذهبى، زمينه هاى روحى براى پذيرش اخلاق ديگران آماده است، معاشرت اين گونه افراد با افراد آلوده سمّ مهلك و كشنده اى است.
بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بكلّى دگرگون شده، و مسير زندگانى آنها تغيير يافته است; و اين امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد:

1 ـ از جمله مسائلى كه روانكاوان در مطالعات خود به آن رسيده اند وجود روح محاكات در انسانها است; يعنى، افراد، آگاهانه يا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى بينند، حكايت مى كنند; افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مى پاشند و «افسرده دل افسرده كند انجمنى را».
افراد مأيوس، دوستان خود را مأيوس، و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مى آورند، و همين امر سبب مى شود كه دوستان با سرعت در يكديگر تأثير بگذارند.
2 ـ مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن، از قبح آن مى كاهد و كم كم به صورت يك امر عادى در مى آيد; و مى دانيم يكى از عوامل مؤثّر در ترك گناه و زشتيها، احساس قبح آن است.
3 ـ تأثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است; و دوستان بد همنشينان خود را معمولا زير بمباران تلقينات مى گيرند و همين امر سبب مى شود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان، تزيين يابد و حسّ تشخيص را بكلّى دگرگون سازد.
4 ـ معاشرت با بدان، حسّ بدبينى را در انسان، تشديد مى كند و سبب مى شود كه نسبت به همه كس بدبين باشد، و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است. در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «مُجالَسَةُ الاَْشْرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالاَْخْيارِ; همنشينى با بدان موجب بدبينى به نيكان مى شود.»(20)
حتّى در حديثى، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در اين حديث مى فرمايد: «اَرْبَعٌ يُمِتْنَ الْقَلْبَ... وَمُجالَسَةُ الْمَوْتى; فَقيلَ لَهُ يا رَسُولَ اللّهِ وَمَا الْمَوْتى؟ قالَ(صلى الله عليه وآله): كُلُ غَنِىّ مُسْرِف; چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند... از جمله همنشينى مردگان است، عرض شد: منظور از مردگان كيست اى رسول خدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافكارى است.»(21)
روشنى اين موضوع، يعنى سرايت حسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كه شعرا و ادبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب دادِ سخن بدهند.
در يك جا مى خوانيم:
كم نشين با بدان كه صحبت بد گر چه پاكى، تو را پليد كند
آفتاب ار چه روشن است آن را پاره اى ابر ناپديد كند
در جاى ديگر آمده است:
با بدان كم نشين كه بدمانى خو پذير است نفس انسانى
و نيز گفته اند:
صحبت نيك را زدست مده كه و مِه به شود زصحبت به
اشعار در اين زمينه بسيار فراوان است و اين بحث را با شعر معروفى از سعدى كه با تكرار هرگز كهنه نشده است پايان مى دهيم:
گِلى خوشبوى در حمام روزى رسيد از دست محبوبى به دستم
بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى كه از بوى دل آويز تو مستم
بگفتا من گِلى ناچيز بودم وليكن مدّتى با گُل نشستم
كمال همنشين در من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم
* * *

3 ـ تأثير تربيت خانوادگى و وراثت در اخلاق

همه مى دانيم كه اوّلين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است، و بسيارى از زمينه هاى اخلاقى در آنجا رشد و نمّو مى كند; محيط سالم يا ناسالم خانواده تأثير بسيار عميقى در پرورش فضائل اخلاقى، يا رشد رذائل دارد; و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود.
اهمّيّت اين موضوع، زمانى آشكار مى شود كه توجّه داشته باشيم اوّلاً كودك، بسيار اثر پذير است، و ثانياً آثارى كه در آن سنّ و سال در روح او نفوذ مى كند، ماندنى و پا برجا است!
اين حديث را غالباً شنيده ايم كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: «اَلْعِلْمُ (فى) الصّـِغَرِ كَالنَّقْشِ فى الْحَجَرِ; تعليم در كودكى همانند نقشى است كه روى سنگ كنده مى شود!» (كه ساليان دراز باقى و برقرار مى ماند.)(22)
كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويش مى گيرد; شجاعت، سخاوت، صداقت و امانت، و مانند آنها، امورى هستند كه به راحتى كودكان از بزرگترهاى خانواده كسب مى كنند; و رذائلى مانند دروغ و خيانت و بى عفّتى و ناپاكى و مانند آن را نيز از آنها كسب مى نمايند.
افزون بر اين، صفات اخلاقى پدر و مادر از طريق ديگرى نيز كم و بيش به فرزندان منتقل مى شود، و آن از طريق عامل وراثت و ژنها است; ژنها تنها حامل صفات جسمانى نيستند، بلكه صفات اخلاقى و روحانى نيز از اين طريق به فرزندان، منتقل مى شود، هرچند بعداً قابل تغيير و دگرگونى است، و جنبه جبرى ندارد تا مسؤوليّت را از فرزندان بطور كلّى سلب كند.
به تعبير ديگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مى گذارند، از طريق تكوين و تشريع، منظور از تكوين در اينجا صفاتى است كه در درون نطفه ثبت است و از طريق ناآگاه منتقل به فرزند مى شود، و منظور از تشريع، تعليم و تربيتى است كه آگاهانه انجام مى گيرد، و منشأ پرورش صفات خوب و بد مى شود.
درست است كه هيچ كدام از اين دو جبرى نيست ولى بدون شك زمينه ساز صفات و روحيّات انسانها است، و بسيار با چشم خود ديده ايم كه فرزندان افراد پاك و صالح و شجاع و مهربان، افرادى مانند خودشان بوده اند و بعكس، آلوده زادگان را در موارد زيادى آلوده ديده ايم. بى شك اين مسأله در هر دو طرف استثنائاتى دارد كه نشان مى دهد تأثير اين دو عامل (وراثت و تربيت) تأثير جبرى غير قابل تغيير نيست. با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و مواردى را كه قرآن به آن اشاره كرده است، مورد بررسى قرار مى دهيم.

1 ـ اِنَّكَ اِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلّوُا عِبادَكَ وَ لايَلِدُوا اِلاّ فاجِراً كَفّاراً    (سوره نوح، آيه 27)
2 ـ فَتَقَبَّلَها رَبُّها بَقَبُول حَسَن وَ اَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا    (سوره آل عمران، آيه 37)
3 ـ اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ ـ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْض وَ اللّهُ سَميعٌ عَلِيمٌ    (سوره آل عمران، آيه 33 و 34)
4 ـ يا اَيُّـهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْـفُسَكُمْ وَاَهْليكُمْ ناراً وَ قُودُهَـا النّاسُ وَ الحِجارةُ    (سوره تحريم، آيه 6)
5 ـ يا اُخْتَ هارونَ ما كانَ اَبُوكِ امْرَءَ سَوْء وَ ما كانَتْ اُمُّكِ بَغِيّاً    (سوره مريم، آيه 28)

ترجمه

1 ـ چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند!
2 ـ خداوند، او (مريم) را به طرز نيكويى پذيرفت; و بطور شايسته اى، (نهالِ وجودِ) او را رويانيد (و پرورش داد); و كفالت او را به «زكريّا» سپرد.
3 ـ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.
آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند; و خداوند شنوا و دانا است (و از كوششهاى آنها در مسير رسالتِ خود، آگاه مى باشد).
4 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان و سنگها است نگه داريد!
5 ـ اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بد كاره اى!

اوّلين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است، و بسيارى از زمينه هاى اخلاقى در آنجا رشد و نمّو مى كند؛ محيط سالم يا ناسالم خانواده تأثير بسيار عميقى در پرورش فضائل اخلاقى، يا رشد رذائل دارد؛ و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود.

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه مورد بحث، باز سخن از قوم نوح است، كه وقتى تقاضاى نابودى آنها را به عذاب الهى مى كند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مى سازد، كه اگر آنها باقى بمانند ساير بندگان تو را گمراه مى كنند،و جز نسلى فاجر و كافر از آنها متولّد نمى شود (اِنَّكَ اِن تَذَرْهُمْ يُضِلّوُا عِبادَكَ وَ لايَلِدُوا اِلاّ فاجِراً كَفّاراً ).
اين سخن ضمن اين كه نشان مى دهد افراد فاسد و مفسد كه داراى نسل تبهكار هستند، از نظر سازمان خلقت، حقّ حيات ندارند و بايد به عذاب الهى گرفتار شوند و از ميان بروند، اشاره به اين حقيقت است كه محيط جامعه، تربيت خانوادگى، و حتّى عامل وراثت مى تواند در اخلاق و عقيده مؤثّر باشد.
قابل توجّه اين كه نوح(عليه السلام) بطور قاطع مى گويد: تمام فرزندان آنها فاسد و كافر خواهند بود، چرا كه موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود كه نجات از آن، كار آسانى نبود; نه اين كه اين عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بى اختيار به سوى خود بكشاند. بعضى گفته اند آگاهى نوح بر اين نكته به خاطر وحى الهى بوده، كه به نوح فرمود: «اَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ اِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ; جز آنها كه (تاكنون) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد!»    (سوره هود، آيه 36)
ولى روشن است اين آيه، شامل نسل آينده آنها نمى شود، بنابراين بعيد نيست كه نسبت به نسل آينده بر اساس امور سه گانه اى كه گفته شد (محيط، تربيت خانوادگى و عامل وراثت) قضاوت كرده باشد.
در بعضى از روايات، آمده كه فاسدان قوم نوح هنگامى كه فرزند آنها به حدّ تميز مى رسيد، او را نزد نوح(عليه السلام) مى بردند، و به كودك مى گفتند اين پيرمرد را مى بينى، اين مرد دروغگويى است، از او بپرهيز، پدرم مرا اين چنين سفارش كرده (و تو نيز بايد فرزندت را به همين امر سفارش كنى)!
و به اين ترتيب نسلهاى فاسد، يكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند.(23)
* * *
در قرآن مجيد در داستان حضرت مريم(عليها السلام) زنى كه از مهمترين و با شخصيّت ترين زنان جهان است، تعبيراتى آمده كه نشان مى دهد مسأله وراثت و تربيت خانوادگى و محيط پرورشى انسان در روحيّات او بسيار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاكدامن بايد به تأثير اين امور توجّه داشت.
از جمله روحيّات مادر اوست كه از زمان باردارى، پيوسته او را از وسوسه هاى شيطان به خدا مى سپرد، و آرزو مى كرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتّى براى اين كار نذر كرده بود.
آيه فوق مى گويد: خداوند او را به حسن قبول پذيرفت و به طرز شايسته اى گياه وجودش را پرورش داد (فَتَقَبَّلَها رَبُّها بَقَبُول حَسَن وَ اَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً).
تشبيه وجود انسان پاك به گياه برومند، اشاره به اين حقيقت است كه همان طور كه براى برخوردارى از يك بوته گل زيبا يا يك درخت پرثمر بايد نخست از بذرهاى اصلاح شده استفاده كرد و سپس وسائل پرورش آن گياه را از هر نظر فراهم ساخت، و باغبان نيز بايد بطور مرتّب در تربيت آن بكوشد، انسانها نيز چنين اند، هم عامل وراثت در روح و جان آنها مؤثّر است، و هم تربيت خانوادگى و هم محيط.
و قابل توجّه اين كه در ذيل اين جمله مى افزايد وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا; و خداوند زكريّا را براى سرپرستى و كفالت او (مريم) برگزيد(24) پيدا است حال كسى كه در آغوش حمايت پيامبر عظيم الشأنى است كه خداوند او را براى كفالت او برگزيده است.
و جاى تعجّب نيست كه با چنين تربيت عالى، مريم به مقاماتى از نظر ايمان و اخلاق و تقوا برسد كه در ذيل همين آيه به آن اشاره شده: «كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزقاً قالَ يا مَرْيَمُ اَنّى لَكِ هذا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب; هر زمان زكريّا وارد محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى ديد; از او پرسيد اى مريم! اين را از كجا آورده اى؟ گفت: اين از سوى خداست; خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى مى دهد.»
آرى آن تربيت بهشتى نتيجه اش اين اخلاق و غذاى بهشتى است!
* * *
در سومين آيه مورد بحث كه در واقع مقدّمه اى براى آيه مربوط به مريم و كفالت زكريّا محسوب مى شود، باز سخن از تأثير عامل وراثت و تربيت در پاكى و تقوا و فضيلت است; مى فرمايد: خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد; آنها دودمانى بودند كه (از نظر پاكى و فضيلت، بعضى از آنها از بعضى ديگر بودند، و خداوند شنوا و دانا است (اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَآلَ اِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ ـ ذُرِيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْض وَ اللّهُ سَميعٌ عَلِيمٌ).
گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى ديگر، يا اشاره به عامل وراثت است، و يا تربيت خانوادگى و يا هر دو، و در هر حال شاهد گويايى براى مسأله مورد بحث، يعنى تأثير وراثت و تربيت در شخصيّت و تقوا و فضيلت است.
در رواياتى كه ذيل اين آيه نقل شده است، به اين معنى اشاره شده(25) و به هر حال دلالت آيات فوق، بر اين كه محيط تربيتى يك انسان و مسأله وراثت، تأثير عميقى در شايستگيها و لياقتهاى او براى پذيرش مقام رهبرى معنوى خلق دارد، قابل انكار نيست، و هرگز نمى توان، اين گونه افراد را كه از چنين وراثتها و تربيتهائى برخوردارند، با افراد ديگرى كه از يك وراثت آلوده و تربيت نادرست برخوردار بوده اند، مقايسه كرد.
* * *
در چهارمين آيه، خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته و مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه آتش افروزه و هيزمش انسانها و سنگهاست، بركنار داريد!» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوْا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْليكُمْ ناراً وَقُوْدُهَا النّاسُ وَالحِجارَةُ)
اين آيه، به دنبال آياتى است كه در آغاز سوره تحريم آمده و به همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)هشدار مى دهد كه دقيقاً مراقب اعمال خويش باشند; سپس مطلب را به صورت يك حكم عام مطرح نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته است.
بديهى است، منظور از آتش در اينجا همان آتش دوزخ است، و دور داشتن از آن، جز از طريق تعليم و تربيت خانواده كه موجب ترك معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهيزگارى گردد، نخواهد بود; و به اين ترتيب اين آيه هم وظيفه سرپرست خانواده را نسبت به خانواده تحت سرپرستى خود روشن مى سازد، و هم تأثير تعليم و تربيت را در تقوا و فضائل اخلاقى.
اين برنامه اى است كه بايد از نخستين سنگ زير بناى خانواده يعنى از مقدّمات ازدواج، سپس نخستين لحظه تولّد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامه ريزى صحيح و با نهايت دقّت تعقيب شود.
در حديثى مى خوانيم هنگامى كه آيه فوق نازل شد، يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)سؤال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنيم؟
فرمود:
«تَـأْمُـرُهُـمْ بِما اَمَرَ اللّهُ وَ تَـنْهاهُمُ عَمّا نَـهاهُمْ اللّهُ اِنْ اَطاعُوكَ كُنْتَ قَدْ وَقَيتَهُمْ، وَ اِنْ عَصَوْكَ كُنْتَ قَـدْ قَضَـيْتَ ما عَلَـيْكَ; آنها را امر به معروف و نهى از منكر كن، اگر از تو پذيرا شوند، آنها را از آتش دوزخ حفظ كرده اى و اگر نپذيرند، وظيفه خود را انجام داده اى!»(26)
اين نكته نيز روشن است كه امر به معروف يكى از ابزار كار براى دور داشتن خانواده از آتش دوزخ است; و براى تكميل اين هدف بايد از هر وسيله استفاده كرد و از تمام جنبه هاى عملى، روانى و قولى كمك گرفت; حتّى بعيد نيست آيه، شامل مسائل مربوط به وراثت نيز بشود; مثلاً، به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به ياد خدا باشد تا جنين در حال انعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا كه دور نگه داشتن از آتش، همه آنها را شامل مى شود.
* * *
پنجمين و آخرين آيه مورد بحث، اشاره به داستان مريم و تولّد حضرت مسيح(عليه السلام)بدون پدر مى كند و مى گويد هنگامى كه مريم نوزاد خود حضرت مسيح را با خود به نزد بستگان و اقوام خويش آورد، آنها از روى تعجّب گفتند تو كار عجيب و بدى انجام دادى «اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس تو چرا بدون همسر صاحب فرزند شدى)!» (يا اُخْتَ هارُونَ ما كانَ اَبُوكِ امْرَأَ سَوْء وَ ما كانَتْ اُمُكِ بَغِيّاً)
اين تعبير (مخصوصاً با توجّه به اين كه قرآن آن را نقل كرده است و عملاً به آن صحّه نهاده) نشان مى دهد كه تأثير عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگى در اخلاق انسانها از مسائلى بوده كه همه مردم آن را به تجربه دريافته بودند و اگر چيزى بر خلاف آن مى ديدند تعجّب مى كردند.
* * *
از مجموع آنچه در شرح آيات بالا آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه عامل وراثت و تربيت از عوامل مؤثّر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبه هاى مثبت و چه در جنبه هاى منفى مى باشد.

---------------------------------------------------------
پی نوشت
1. اين تفسير را فخر رازى به عنوان اوّلين احتمال در معنى آيه، ذكر كرده است (تفسير فخر رازى، جلد 14، صفحه 144); جمعى ديگر نيز آن را از ابن عبّاس نقل كرده اند.
2. اين تفسير در مجمع البيان و تفسير الحديد در ذيل آيه بالا مورد بحث قرار گرفته است.
3. وسائل الشّيعه، جلد 14، صفحه 19، حديث 7 ـ بحارالانوار، جلد 100، صفحه 232، حديث 10.
4. نورالثّقلين، جلد اوّل، صفحه 541.
5. سوره زخرف، آيات 36 و 37 و 38 .
6. سوره صافّات، آيات 51 تا 57 .
7. سوره فرقان، آيات 27 و 28 و 29.
8. براى نقيض از مادّه قيض معانى مختلفى نقل كرده اند; بعضى آن را به معنى تسبيب و بعضى به معنى تقدير و بركندن وبعضى مانند راغب به معنى مسلّط ساختن مى دانند چرا كه قيض به معنى پوست سفيدى است كه روى تخم مرغ را گرفته (و آن را احاطه كرده است).
9. سوره زخرف، آيه 39 .
10. سوره صافّات، آيات 50 تا 53 .
11. اصول كافى، جلد 2، ص 375 «باب مجالسة اهل المعاصى، حديث 3».
12. همان مدرك
13. كتاب صفات الشّيعه صدوق (طبق نقل بحار، ج 71، ص 197).
14. غررالحكم
15. همان
16. همان
17. بحارالانوار، ج 71، صفحه 188.
18. همان مدرك، ص 189.
19. نهج البلاغه، وصيّت على(عليه السلام) به امام حسن(عليه السلام) (نامه 31).
20. صفات الشّيعه صدوق، طبق نقل بحار، ج 71، صفحه 197.
21. خصال (مطابق نقل بحار، ج 71، ص 195).
22. بحار الانوار، جلد 1، صفحه 224.
23. تفسير فخر راز ى و تفسير مراغى، ذيل آيه مورد بحث.
24. بايد توجّه داشت «كفل» اگر بدون تشديد باشد به معنى به عهده گرفتن سرپرستى و كفالت است، و اگر به صورت ثلاثى مزيد (كفّل با تشديد) استعمال شود، به معنى انتخاب كفيل براى ديگرى است، و طبق تعبير بالا، خداوند زكريّا را براى كفالت مريم برگزيد (بنابراين كفّل در اينجا دو مفعول گرفته، يكى ضمير هاء كه به مريم بر مى گردد، و دوم زكريّا).
25. به «نور الثّقلين» جلد 1، صحفه 331 مراجعه شود.
26. نور الثّقلين، جلد 5، صفحه 372.

---------------------------------------------------------

منبع: اخلاق در قرآن، ج1

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.