ابوالفضل يغمايي

حسد

تاریخ انتشار:
قُلْ أعوذُ ... ومن شر حاسد اذا حسد؛« از شرّ حسود آن‎گاه که حسد ورزد [به خدا پناه می‎برم]».
حسد

قُلْ أعوذُ ... ومن شر حاسد اذا حسد؛[1]
از شرّ حسود آن‎گاه که حسد ورزد [به خدا پناه می‎برم].

مفهوم‎شناسی

حسد، بدخواهی، خواستار زوال نعمت و سعادت دیگری بودن است؛[2] ولی اگر تمنّای زوال نعمت از او نکند، بلکه مانند آن را برای خود بخواهد، آن را غبطه می‎گویند و اگر زوال چیزی را از دیگری بخواهد که صلاح او نباشد، آن را غیرت می‎گویند.[3]

تفسیر آیه

پناه‎بردن به‎خدا از حسود وقتی حسادت می‎ورزد به این دلیل است که انسان حسود و گرفتار به این بلای اخلاقی و بیماری اجتماعی، هر لحظه ممکن است برای تسکین ناراحتی درونی خود، به انسانی که مورد حسادت اوست زیانی وارد آورد. از این رو، باید از شرّ او نیز به‎خدا پناه برد. از دیدگاه برخی صاحب‎نظران ‎ای منظور از شرّ حسود، زیان رساندن چشم اوست، زیرا بسیار شده است که شورچشمی حسود به‎گونه‎ای در فرد مورد نظرش اثر نهاده که او را دچار زیان و ضرر و یا بیماری و عیب ساخته است.[4]
قرآن کریم مکرّر از حسد نکوهش می‎کند؛ حسد هم برای فرد زیان دارد و هم برای جامعه، و علمای اخلاق آن را یکی از نکوهیده‎ترین صفات شمرده‎اند. خداوند گروهی از اهل کتاب را به سبب حسادتشان مذمّت می‎کند: «ودّ کثیر من أهل الکتاب لو یردّونکم من بعد إیمانکم کفاراً حسداً من عند أنفسهم»[5] و همچنین کسانی هستند که به دلیل حسادت، فضل و عنایت خدا را در مورد دیگران نمی‎توانند ببینند: «أم یحسدون الناس علی ما اتیهم الله من فضله».[6] خطر حسود مخصوص خودش نیست، به دیگران نیز آسیب می‎رساند. از این رو، توصیه شده: از شرّ او باید به خداوند پناه برد.
حسادت، نشانة کم‎ظرفیّتی و تنگ‎نظری است. نخستین کشتاری که در زمین رخ داد، به سبب حسادت میان فرزندان آدم بود و گناهی که در آسمان ایجاد شد، حسادت ابلیس به آدم(ع) بود. در حدیث می‎خوانیم: «حسادت، ایمان را می‎خورد آن‎گونه که آتش هیزم را».[7]
آنچه بر سر اهل‎بیت پیامبر(ص) آمد و موجب شد که آنان را کنار زنند و آن همه ظلم‎ها به آنها روا دارند، ناشی از حسادت بود و قرآن در آیة 54 سورة نساء می‎فرماید: «چرا به خاطر الطاف و تفضّل خداوند بر افراد لایق حسادت می‎ورزند؟ مگر نمی‎دانند ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت و ملک عظیم دادیم».
در میان صفات مذموم، حسادت بدترین آنهاست؛ زیرا حسود نقشه‎ها می‎کشد و حیله‎ها می‎کند و مرتکب انواع شرور می‎شود تا به هدف برسد. حضرت علی(ع) فرمود: «حسادت، بیماری خطرناکی است که جز با مرگ محسود یا هلاکت حسود از بین نمی‎رود». حسود در واقع به خدا اعتراض دارد و در برابر اراده و حکمت او جهت می‎گیرد که چرا به او عطا کرده و به من نداده است.
امام صادق(ع) می‎فرماید: «ریشة کفر حسادت است».[8] چنان‎که در برابر پیامبران می‎گفتند: «أبشر یهدوننا»؛[9] آیا انسانی مانند ما پیامبر شود و ما را هدایت کند؟ حسود اهل تواضع و تشکّر نیست و هرگز به کمالات دیگران گواهی نمی‎دهد و قهراً مرتکب گناه کتمان حق می‎شود.[10]

پیام‎های آیه

1. پناه بردن به خدا از شرّ حسود را باید به زبان جاری کرد (قل أعوذ).
2. به سبب خطرهای زیاد و اهمیّت آن، انبیا باید به خدا پناه برند: (قل أعوذ).
3. اصلاح خود و جامعه بدون استمداد و پناهندگی به خدا مشکل است (قل أعوذ).
4. زمینه‎ها زمانی خطرناک است که به فعلیّت درآیند (حاسد إذا حسد).
5. حسادت کم و بیش در افراد هست، اقدام عملی بر اساس آن گناه است (إذا حسد).[11]

قرآن کریم مکرّر از حسد نکوهش می‎کند؛ حسد هم برای فرد زیان دارد و هم برای جامعه، و علمای اخلاق آن را یکی از نکوهیده‎ترین صفات شمرده‎اند. خداوند گروهی از اهل کتاب را به سبب حسادتشان مذمّت می‎کند: «ودّ کثیر من أهل الکتاب لو یردّونکم من بعد إیمانکم کفاراً حسداً من عند أنفسهم» و همچنین کسانی هستند که به دلیل حسادت، فضل و عنایت خدا را در مورد دیگران نمی‎توانند ببینند: «أم یحسدون الناس علی ما اتیهم الله من فضله».

آیات و عناوین مرتبط

آثار حسد

اختلاف در دین: (بقره، 213)؛ اعراض از ایمان به محمّد: (نساء، 54 ـ 55)؛ انکار حق: (بقره، 109)؛ توطئه: (آل‎عمران، 72 ـ 73)؛ دروغ: (صف، 2 ـ 3)؛ سرزنش: (بقره، 109)؛ ظلم: (یوسف، 8 و 89).

درمان حسد

(نساء، 32 و 54).

زمینه‎های حسد

(یوسف، 5 و 7 و 8؛ نساء، 32 و 51 و 54؛ بقره، 105).

کیفر حسودان

خشم خدا: (بقره، 90)؛ عذاب: (بقره، 90)؛ آتش: (نساء، 54 ـ 55).[12]

منشأ حسادت

1. گاهی تبعیض نابه‎جا میان افراد، حسادت را برمی‎انگیزد.
2. گاهی جهل مردم باعث حسادت می‎شود؛ چون آگاه نیستند و شرایط را یکسان می‎پندارند؛ اگر یک امتیازی در کسی دیدند حسادت می‎ورزند، در حالی که اگر حکمت و دلیل تفاوت‎ها را می‎دانستند آرام می‎شدند.[13]
3. خبائث نفس و بخل ذاتی به بندگان خدا بدون سابقة عداوت، گاهی موجب حسد می‎شود.
4. عداوت و دشمنی که بزرگ‎ترین اسباب حسد است.
5. حُبّ شهرت و آوازه بدون قصد مطلبی دیگر، موجب حسد می‎شود.
6. ترس بازماندن از مقصود و مطلوب، موجب حسد است.
7. گران‎آمدن از این‎که یکی از امثال و اقران انسان یا شخصی که از او پست‎تر است از او بالاتر شود.
8. تکبّر، و آن عبارت است از: این‎که در طبع انسان، بلندی و رفعت نسبت به بعضی از مردم باشد و بخواهد که آن بعض را مطیع خود کند.
9. تعجّب و استبعاد، و آن زمانی است که محسود در نظر حاسد، حقیر و پست و در نعمت عظیم باشد.[14]
عقبه‎ای زین صعب‎تر در راه نیست
ای خنک آن کس حسد همراه نیست

آثار حسادت

1. حسود، همواره در حال زجرکشیدن و سوختن است و طاقت دیدن نعمت را در مورد دیگری ندارد. همیشه غصّه‎دار است.
2. حسود، خانة آخرت خود را خراب می‎کند.
3. حسود، ایمانش در معرض خطر حسادت است.
4. محسود ثواب می‎برد و حسود وزر و وبال او را به دوش می‎کشد.
5. حسود بر انعام و عطایای خداوند اعتراض می‎کند.
6. خداوند از حسود بیزار است.
7. حسادت آفت دین است.
8. حسادت بیماری لاعلاج است.
9. حسادت ذلّت‎آور است.
10. حسود در موقع مرگ در هول و هراس است و عذاب می‎بیند.[15]

مراتب حسد

1. میل نَفْس به برطرف‎شدن نعمت دیگری باشد، اگرچه از زوال آن سودی به حاسد نرسد و این خبیث‎ترین مراتب حسد است.
2. میل نفس به زوال نعمت از دیگری باشد به دلیل این‎که آن نعمت به دست خود حسود بیاید؛ مانند این‎که خانة زیبایی داشته باشد و حسود همان خانه را طالب باشد و بخواهد که از دست او در رفته، به تصرّف خودش درآید؛ این مرتبه از مراتب حسد هم بسیار زشت است. آیة «ولا تتمنّوا ما فضّل الله به بعضکم علی بعض»[16] را مصداق این مورد شمرده‎اند.
3. میل نفس به مثل آنچه دیگری دارد، نه به خودِ آن، امّا چون از رسیدن به آن ناتوان است، تمایل دارد که از دست او نیز بیرون رود تا با یک‎دیگر برابر باشند و اگر متمکّن شود، می‎کوشد تا آن نعمت را از دست آن شخص بیرون کند و تلف سازد.
4. مثل مورد سوم است، ولی هرچند متمکّن شود، قوّت دین و عقل او مانع تلف کردن نعمت آن شخص می‎شود. صاحب این مرتبه را امید نجات هست و میل نفسانی او اگرچه خوب نیست، ولیکن خدا وی را عفو می‎فرماید.[17]

درمان علمی و عملی حسد

1. درمان علمی

بر آثار و لوازم خیرخواهی آن شخص که بر او حسد دارد مواظبت نماید و تصمیم بگیرد که خود را برخلاف مقتضای حسد بدارد؛ برای نمونه، اگر می‎خواهد از راه حسد، بر آن شخص تکبّر کند، برای او تواضع کند اگرچه سخت است، ولی حتماً تواضع کند و اگر از راه حسد می‎خواهد غیبت او را بکند، عمداً در مجامع او را مدح کند و از او تعریف نماید و اگر از راه حسد در برخورد با او، عبوس و ترش‎روست، خود را به خوش‎کلامی و شکفته‎رویی وادارد و به او سلام کند و احوال‎پرسی کند و تفقّد نماید و به او احسان کند تا آن‎قدر که بر نفس خود مسلّط شود و این بیماری رخت بربندد. خلاصه تمرین خود را تکرار کند تا به نتیجه برسد.[18]

2. درمان عملی

دنیا را مدّنظر قرار دهد و به بی‎ثباتی آن فکر کند و بداند حاسد و محسود چند روز بیشتر زنده نیستند و برای حساب‎رسی باید در دادگاه عدل الهی حاضر شوند و یقین کند که از حسادت، ضرری به محسود نمی‎رسد و بلکه جسم و جان خود را در معرض بیماری قرار می‎دهد؛ بلکه باعث نابودی دین و ایمانش می‎گردد و سعادت را از او می‎گیرد. مردم را نسبت به خودش بدبین می‎کند و از زندگی خیری نمی‎بیند و پیوسته در غم و غصّه به‎سر می‎برد. حاسد که نمی‎تواند تقدیر الهی را عوض کند، پس خود را به‎واسطة نعمت داشتن دیگری به زحمت نیندازد و بر خالق خویش اعتراض نکند تا از خسارت در دنیا و آخرت در امان باشد. آثار سوء حسادت و حال حسودان را مطالعه کند و عبرت بگیرد و همیشه با آیات خدا و هشدارهای او در کتابش مأنوس باشد تا بیدار شود.

گاهی جهل مردم باعث حسادت می‎شود؛ چون آگاه نیستند و شرایط را یکسان می‎پندارند؛ اگر یک امتیازی در کسی دیدند حسادت می‎ورزند، در حالی که اگر حکمت و دلیل تفاوت‎ها را می‎دانستند آرام می‎شدند.

حکایت

1. کشتة گناه خود

یکی از پادشاهان اعلام عمومی داد و همه کس در برابر او حاضر شدند. مردی برخاست و گفت: می‎خواهم جمله‎ای تقدیم پادشاه کنم. پادشاه گفت: بگو. گفت: ای پادشاه! به نیکوکار احسان کن و گنه‎کار را به گناهش واگذار. پادشاه گفت: سخن حکمت‎آمیز گفتی و او را صله داد و گفت: هر روز بیا و همین عبارت را بگو. و او هر روز می‎آمد و می‎گفت و جایزه یا حقوقی می‎گرفت. فردی نسبت به این واعظ حسادت برد که این مرد یک جمله گفت و همیشه مستمرّی می‎گیرد؛ آتش حسادت او بیدار شد و نزد شاه رفت و گفت: این واعظ شما را به الاغ تشبیه کرده، می‎گوید: دهان شاه بدبو و متعفّن است! شاه گفت: چه دلیلی برای ادّعایت داری؟ گفت: به این دلیل که وقتی نزدیک شما می‎شود، جلوی دهان و بینی خود را می‎گیرد. شاه منتظر فرصت بود. مرد حسود، واعظ را به خانه دعوت کرد و آش پُرسیری آماده نمود و به او داد، او هم خورد و فردا که نزد شاه رفت، شاه به او گفت: جلوتر بیا. مرد که دهانش بوی سیر می‎داد به احترام شاه جلوی دهان خود را گرفت و شاه فهمید که آن مرد گزارش‎گر (حسود) درست می‎گفت. نامه‎ای به جلّاد نوشت که با رسیدن این نامه، گردن آورندة آن را بزن. آن‎گاه نامه را مهر کرد و به واعظ داد و گفت: به مرزبان بده. وقتی خواست بیرون رود، حسود گفت: ای واعظ! این نامه چیست؟ واعظ گفت: نامه، هدیه‎ای از شاه است. حسود گفت: به من لطف کن و آن را به من بده که محتاجم و بعدها لطف تو را جبران می‎کنم. او هم پذیرفت و نامه را به او داد و جلاّد هم گردن او را زد. فردا که واعظ نزد شاه آمد، شاه تعجّب کرد و ماجرای نامه را پرسید و او هم ماجرا را گفت که به پاس شام دیشبِ او، هدیه را به او دادم و گفت که جلوی دهانش را گرفته بود تا بوی سیر شاه را آزار ندهد. شاه حقیقت را فهمید و گفت: تو شایستة احسان هستی و به او کرامت نمود و جمله‎اش را تکرار کرد که به نیکوکار احسان نما و گنه‎کار را به گناهش واگذار.[19]

2. حسادت بر امام هدایت

متوکّل عباسی دمل بزرگی در محلّی از بدنش بیرون آمده بود و به هیچ وسیله سرباز نمی‎کرد؛ پزشکان از درمان او فرو ماندند. مادر متوکّل به حضرت امام هادی(ع) ارادت داشت، کسی را نزد آن حضرت فرستاد و از ایشان کمک خواست. امام(ع) فرمود: روغن گوسفند (در بحارالانوار نوشته پشکل گوسفند) را با گلاب بیامیزید و روی دمل قرار دهید تا درد ساکن شود و سر بگشاید. این دستور را به خلیفه عرض کردند. پزشکان معالج از تجویز چنین دارویی برای دمل خندیدند و آن را مؤثّر ندانستند. این خبر به مادر متوکّل رسید. پزشکان را بیرون کرد و خود شخصاً دوا را تهیّه کرد و بر دمل نهاد. فوری درد ساکن شد و دمل سرباز کرد و بهبودی حاصل شد. متوکّل هزار دینار سرخ در کیسه گذاشت و مهر مخصوص زد و نزد امام(ع) فرستاد. حسودان نزد متوکّل رفتند و گفتند: با زرهایی که می‎فرستی او اسلحه تهیّه می‎کند تا بر ضد تو قیام کند! متوکّل سعید را شبانه فرستاد که برود خانة امام(ع) را تفتیش کند و شب بود و از پشت‎بام آمده بود و سعید متحیّر مانده بود. امام(ع) فرمود: «سعید! صبر کن تا چراغ بیاورم و تمام اتاق را بازرسی کنی». سعید از علم امام(ع) تعجّب کرد. خادم چراغ آورد و او اتاق‎ها را گشت و اسلحه‎ای نیافت، جز حصیری که امام(ع) بر آن نشسته و آماده نماز بود.
آن‎گاه امام(ع) فرمود: «از حکومت دو چیز نزد من است؛ کیسه زری که خلیفه فرستاده و این شمشیر. این دو را بگیر و به متوکّل بده» و سعید چنین کرد و متوکّل شرمنده شد که چرا حرف حسودان را شنید و عمل کرد. ده هزار دینار دیگر بر آن کیسة زر افزود و نزد امام(ع) فرستاد و پوزش خواست.[20]

3. حسادت عبدالله بن أبیّ

چون نبوّت پیامبر اکرم(ص) در مدینه بالا گرفت عبدالله ابن أبی که از بزرگان یهود بود، حسدش دربارة پیامبر(ص) بیشتر شد و در صدد قتل آن حضرت برآمد. آن‎گاه پیامبر)ص)و علی(ع) و دیگر اصحاب را برای ولیمة عروسی دخترش دعوت کرد. سپس در خانة خود چاله‎ای حفر کرد و روی آن را با فرش پوشاند و میان آن را پر از تیر و شمشیر و نیزه کرد، همچنین غذا را به زهر آلوده کرد و جماعتی از یهودیان را با شمشیرهای برهنه در مکانی پنهان کرد تا آن حضرت و اصحابش پا بر گودال گذاشته در آن فرو روند و یهودیان با شمشیرهایشان بیرون آیند و پیامبر و یارانش را بکشند یا اگر نقشه عملی نشد از غذای زهرآلود بخورند و بمیرند. جبرئیل از طرف خدای متعال این دو کید را که از حسادت بود به پیامبر)ص) رساند و گفت: خدایت می‎فرماید: خانة عبدالله برو و هرجا گفت، بنشین و هر غذا آورد، بخور ما تو را کفایت می‎کنیم. پیامبر با یاران وارد منزل شدند و چنین کردند که عبدالله می‎خواست؛ ولی اتّفاقی برای پیامبر نیفتاد. عبدالله غذا آورد و پیامبر)ص) به علی(ع) فرمود: این تعویذ را بخوان و غذا را بخور: «بسم الله الشافی، بسم الله الکافی، بسم الله المعافی، بسم الله الذی لایضر مع اسمه شی، ولا داء فی الارض، ولا فی السماء، وهو السمیع العلیم».
پس همگی غذا خوردند و رفتند. عبدالله تعجّب کرد و گمان کرد زهر در غذا نریخته‎اند. دستور داد یهودیان پنهان شده بیایند و بخورند آنها آمدند و خوردند و مردند. دخترش که عروس بود جای پیامبر نشست و دید گودال نیست. زمین سفت و محکم است. همین که آرام گرفت زیرش خالی شد و در گودال افتاد و مرد. وقتی این خبر به پیامبر)ص) رسید، از عبدالله حسود علّت را پرسید؟ گفت: دخترم از پشت‎بام افتاد و جماعت یهودیان هم به علّت بیماری مردند![21]

شعر

بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را
خود را بزن تو بر من اینست زنده کردن
بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را
در واقعه بدیدم کز قند تو چیدم
با آن نشان که گفتی این بوسه نام‎زد را
چون دست تو کشیدم صورت اگر ندیدم
بی‎هوشیی بدیدم گم کرده مر خرد را
جام چو نار درده بی‎رحم‎وار درده
تا گم نَشم ندانم خود را و نیک و بد را
این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن
تا چشم سیر گردد یک سو نهد جسد را
درده میی ز بالا در لااله الّا
تا روح الله بیند ویران کند جسد را[22]

----------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

1. فلق، 1 و 5.
2. قرشی، قاموس قرآن، ج 1 و 2، ص 131.
3. نراقی، معراج السعاده، ص 403.
4. طبرسی، مجمع البیان، ج 10، ص 866 و طبرسی، مجمع البیان، ترجمة کرمی، ج 30، ص 1533.
5. بقره، 109.
6. نساء، 54.
7. کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 306.
8. همان، ج 8، ص 7.
9. تغابن، 6.
10. قرائتی، تفسیر نور، ج 12، ص 648.
11. قرائتی، تفسیر نور، ج 12، ص 650.
12. رفسنجانی و گروهی از محققان، فرهنگ قرآن، ج 10، ص 555 و 565 ـ 566.
13. همان، ص 649.
14. نراقی، معراج السعاده، ص 410.
15. نراقی، معراج السعاده، ص 403 ـ 405.
16. نساء، 32.
17. نراقی، معراج السعاده، ص 407.
18. همان، ص 413 ـ 414.
19. محمّدی، هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 138 ـ 139، با اقتباس.
20. محمّدی، هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 140.
21. محمدی، هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 141.
22. مولوی، دیوان شمس، غزل 191، ص 204

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.